نظریه و نظریه پردازان بزرگ جامعه شناسی
اصول مباحثه از نظر هابرماس
هابرماس میان کنش ارتباطی و مباحثه تمایز قایل میشود، در حالیکه کنش ارتباطی در زندگی روزمره پیش میآید، مباحثه صورتی از ارتباط است که از زمینههای عمل جدا شده و ساختارش به ما اطمینان میدهد که، اعتبار ادعاها، توصیهها و یا هشدارهای تخطیناپذیر، همان موضوع اصلی بحث را تشکیل میدهد: بحثکنندگان – موضوعهای بحث و نوشتهها –هیچ محدودیتی نباید داشته باشند جز محک زدن اعتبار داعیههای مورد بحث، هیچ نیرویی به جز قدرت استدلال بهتر نباید بکار گرفته شود و هیچ انگیزهای مگر انگیزه جستجوی همیارانه حقیقت نباید در میان باشد. (هابر ماس، 1975)
شرایط چهار گانه گفتگو از نظر هابرماس عبارتند از:
1. بیانات گوینده قابل درک و فهم باشد.
2. قضایایی که گوینده میگوید باید حقیقت داشته باشد؛ یعنی درستی و اعتبار گفتار وجود داشته باشد؛ یعنی گوینده باید دانش موثقی را درباره موضوع ارائه نماید.
3. صادق و رو راست بودن گوینده یعنی قابل اعتماد بودن گوینده و تناسب داشتن بحث کنندگان با هم یعنی اعتبار گوینده از نظر شخصیتی برای دوطرف بحث
4. گویندگان همه آزادی کامل بیان داشته باشند. بتواند به راحتی هر نظری دارد ارائه دهد.
در این صورت توافقی حاصل خواهد شد و همه به حقیقت توافقی خواهند رسید و هابرماس معتقد است چون حقیقت چیزی است که ما می فهیم و اگر حقیقت ثابتی هم وجود داشته باشد، درک ما از آن نسبی است و با هر بحثی به مدار بالاتری ارتقا مییابد و اگر هر کدام از شرایط بالا وجود نداشته باشد به نتیجه آن مباحثه چندان نمیتوان امیدوار بود و حقیقتی آشکار نمی شود.
نگاهی به نظریه هابرماس
یورگن هابرماس:
هابرماس شاگرد و دستیار آدورنو است که تا سال 1996 در دانشگاه فرانکفورت تدریس می کرد. او را " واپسین عقل گرای بزرگ " نامیده اند که معنای متفاوتی از این مفهوم ارایه کرده است. هابرماس بینش مرکزی نقادی عقل گرایی به شیوه ای دیالکتیکی در عقل گرایی خود بیان کرده است. کتاب های " گذار ساختاری حوزه عمومی " درسال 1962 و " نظریه کنش ارتباطی " درسال 1980 به نگارش در آورد، آراء خود را در خصوص اهمیت کنش ارتباطی در فرآیند توسعه غرب ارایه کرد. به نظر میرسد با وجود فاصله تقریباً 20 ساله نگارش این دو کتاب، نظرات او انسجام و پایداری خود را حفظ کرده و او در بنیانهای نظری خویش در این زمینه تغییری ایجاد نکرد. مخاطب اینگونه آثار در مییابد که کنشهای ارتباطی درمکانی به نام حوزه عمومی که " فضایی است میان جامعه مدنی و دولت " رخ میدهند.هابرماس در کتاب دو جلدی " نظریه کنش ارتباطی "، به بحث پیرامون عقلانیت و عقلانیت ارتباطی پرداخته است و در " تحول ساختاری حوزه عمومی " با مطالعه سیر تاریخی شکلگیری حوزه عمومی بورژوایی، مختصات یک حوزه عمومی توسعه یافته را برشمرده است.
مفهوم کنش:
کنش وسیله ای برای دستیابی به یک هدف و کنش ارتباطی برای دستیابی به تفاهم ارتباطی است. هدف هر دو کنش چیرگی بر وسیله است. از نظر مارکس " کار " بارزترین و فراگیرترین پدیده اجتماعی است در حالی که هابرماس " کنش ارتباطی " را بارزترین پدیده بشری می داند. نقطه پایانی فراگرد تکاملی یک جامعه عقلانی است.
انواع کنش:
1) کنش ابزاری: پیروی از قواعد فنی کنش مورد توجه قرار می گیرد و کارآمدی یک اقدام را در مجموعه ای از شرایط و حوادث پیچیده ارزیابی می کنید. کنش ابزاری می تواند به همکنشی اجتماعی از نوع دیگری پیوند بخورد یا تابع آن شود مثل عناصر مربوط به وظایف.
2) کنش راهبردی: یک کنش معطوف به موفقیت را هنگامی می توان راهبردی نامید که پیروی از قواعد انتخاب عقلانی مورد ملاحظه قرار می گیرد و کارایی آن را در تاثیرگذاران بر تصمیم گیری های یک حریف عاقل دیگر مورد سنجش قرار می گیرد. کنش راهبردی به خودی خود کنش اجتماعی است.
3) کنش ارتباطی: این کنش نه از طریق محاسبات خودخواهانه موفقیت بلکه از طریق عمل حصول تفاهم ایجاد می شود. در کنش ارتباطی مشارکت کنندگان در وهله اول به سوی موفقیتهای فردی خود سمت گیری نمی کنند آنها هدفهای فردی خود را تحت شرایطی دنبال می کنند که بتوانند نقشه های کنش خود را بر مبنای تعاریف مشترک از وضعیت هماهنگ کنند. از این جهت مذاکره در مورد تعاریف وضعیت از عناصر اصلی تاویلی است که برای کنش اجتماعی لازم است.
انواع کنش
وضعیت کنش / سمت گیری کنش
معطوف به موفقیت
معطوف به حصول تفاهم
غیر اجتماعی
کنش ابزاری
____
اجتماعی
کنش راهبردی
کنش ارتباطی
منظور از حصول تفاهم فرآیند رسیدن به توافق در میان فاعلان (سوژه ها) در مقام گوینده و عمل کننده است. چه وقت و از طریق کدام یک از کنش ها به تفاهم می رسید؟ این مساله از طریق کنش ارتباطی است. حصول تفاهم هم توافقی است که شروط پذیرش مضمون یک گفتار با انگیزه ای عقلانی در بردارد. چنین توافقی که به طریق ارتباطی به دست آمده است یک بنیاد عقلانی دارد. هیچ یک از طرفها نمی تواند آن را چه به صورت ابزاری از طریق مداخله مستقیم در اوضاع و چه به صورت راهبردی با تاثیر گذاشتن بر تصمیمات حریفان، تحمیل کند. توافق را می توان به لحاظ عینی با زور به دست آورد اما آنچه را از طریق تاثیرات بیرونی یا کاربرد روز به عنوان موافقت به دست می آید به لحاظ ذهنی توافق شمرده نمی شود. توافق متکی به باورهای مشترک است.
انواع کنش اجتماعی:
کنش اجتماعی بر دو نوع است:
1) کنش معقول و هدفدار
2) کنش ارتباطی
کنش معقول و هدفدار به دو دسته قابل تقسیم است:
1) کنش های مستقیم
2) کنش های استراتژیک
تاکید هابرماس بر کنش ارتباطی است و مبنای تمام نظریه های او همین نوع ارتباط است که ارتباط تحریف نشده و بدون اجبار است. در کنش ارتباطی کنش افراد درگیر نه از طریق حسابگری های خودخواهانه موفقیت بلکه از طریق کنش های تفاهم آمیز هماهنگ می شود. افراد دخیل در کنش ارتباطی به دنبال موفقیت های شخصی شان نیستند بلکه هدفشان را در شرایطی دنبال می کنند که بتوانند برنامه هایشان را بر مبنای تعریف هایی از موقعیت مشترک و در ارتباط با دیگران هماهنگ سازند.
به نظر هابرماس انسانها از طریق کار و زبان بر محیط و کارهایشان تا ثیر می گذارند. کار همان کنش عقلانی هدفمند که متضمن کنش ابزاری و گزینش عقلانی یا هر دو است که به تسلط و توانایی را اعمال اراده بر طبیعت می انجامد. زبان، انباشته از مفاهیم و نمادهاست که امکان فراگیری دانش و استفاده از خرد جمعی را به انسانها داده است و به انعطاف پذیری مهارت در کنش ارتباطی انجامیده و ساختارهای آگاهی افراد را شکل می دهد.
در کل به نظر هابرماس برای کنش های انسانی و کنش اجتماعی سه عامل تاثیرگذار است:
1) کار یا کنش ابزاری
2) تعامل یا ارتباط زبانی
3) قدرت یا روابط مبتنی بر سلطه و انقیاد
هابرماس در همین راستا و با قائل شدن ویژگی خاصی برای مفهوم گفتمان در برابر کنش ارتباطی و در بطن نظریه کنش ارتباطی میکوشد تا چارچوب نظری خود را استحکام ببخشد. در واقع بخشِِ اصلی کنشِ ارتباطی را، گفتمان تشکیل میدهد.
کنشارتباطی به معنای تعامل روزمره آدمیان است یعنی تعاملی که مبتنی بر پذیرش غیرانتقادی هنجارها و کردارهای اجتماعی و نظامهای انتقادی روزمره است؛ و گفتمان عبارت است از استدلال آگاهانه و طرح دعوی در مورد اعتبار گفتهها. اگر زمانی فرا رسد که وفاق در دنیایِ بدیهی انگاشته شده خدشهدار شود و کنشگران اجتماعی در متن زندگی روزمره در مورد دعوی های اعتبار مربوط به عقاید و ارزشها اختلافنظر پیدا کنند و این امر به معضلی تبدیل شود، میتوان با توسل به گفتمان، در مورد اعتبار آنها وارد جریان بحث وگفتگو و استدلال شد.
اما در طول گفتگو، انسانها بر اساس دانش پیشین، سنت و جهانبینی خویش میاندیشند، گفتمان خود را شکل میدهند و به ارزیابی سایر گفتمانها میپردازند. در واقع زیستجهان به عنوان زیربنای جهانبینی و عامل تعیینکننده چیستی و چگونگی افکار، اعتقادات و مباحثه انسانها بر طرز تفکر و ارزیابی افراد و عقلانیت ارتباطی آنها به هنگام تعامل، تاثیرگذار میگذارد.
هابرماس در نقد کتاب معرفت و علایق بشری علوم بازسازنده را توضیح می دهد.بازسازی یعنی نظریه را تجزیه کنیم و سپس در قالب جدید آن را ترکیب کنیم تا بهتر و کاملتر به هدف نظریه برسیم.
نظریه کنش ارتباطی از نوع علوم بازسازنده و در پی کشف قواعد ارتباط انسانی است. و هابرماس این نوع علم بازسازنده را پراگماتیک عام نام نهاده است. و برای رسیدن به آن از دو سنت زبان شناسی جامسکی و سنت فلسفی ویتگنشتاین دوره دوم استفاده می کند.هدف تحلیل زبانی بازسازنده این است که قواعدی را توصیف کند که سخنگوی توانا باید یادبگیرد تا بتواند جملاتی بسازد و به روشی معقول بگوید تا دیگران بفهمند.
وظیفه پراگماتیک عام تشخیص و بازسازی شرایط عام فهم ممکن یا پیش فرض های عام ارتباط است. هر کس بخواهد در فرایند رسیدن به تفاهم موفق باشد باید مدعی مطرح کردن 4 اعتبار باشد:
1) فهمیدنی بودن: یعنی بیانات قابل فهم باشند.
2) صداقت: یعنی قضایا باید حقیقت داشته باشند.
3) درستی: یعنی گوینده باید صادق باشد.
4) صدق: یعنی گوینده حق دارد این قضایا را به زبان آورد.
هابرماس میان نظام و زیست جهان تفاوت قایل است. ولی آنها را لازم و ملزوم هم می داند. نظام مبتنی بر کنش عقلانی معطوف به هدف و زیست جهان مبتنی بر کنش ارتباطی است. نظام از منطق عقلانیت ابزاری و زیست جهان از منطق عقلانیت ارتباطی تبعیت می کند.
هابرماس می گوید حصول تفاهم و رسیدن به موفقیت برای این تفاهم الزاما به زبان به عنوان میانجی نیاز نیست.
آستین می گوید: استفاده از زبان دارای دو تاثیر است.
1) به صورت ارتباطی
2) به صورت تاثیری
آستین اعمال را به:
1) بیانی: جمله های گزاره ای و گوینده چیزی می گوید و وضعیتی را بیان می کند (گفتن چیزی).
2) ارتباطی: با گفتن چیزی کنش را انجام می دهد و به صورت دستور دادن و وعده کنش به صورت اول شخص بیان می شود مثلا من بدینوسیله به شما قول می دهم که.... کلمه بدینوسیله کاربرد دارد (عمل کردن در گفتن چیزی).
3) تاثیری: پدید آوردن چیزی از طریق عمل کردن در گفتن چیزی.
هابرماس کنش ارتباطی بین افراد به عنوان عدالتی که افراد بتوانند در جامعه سازماندهی اجتماعی و اداره عمومی متکامل تری به وجود بیاورند، وجود دارد. وی با معرفی خرد ارتباطی به عنوان ماوای حکم اخلاقی مشکل توضیح در کارکرد مجرب و خرد ناب و خرد عملی محض را پشت سر بگذارد.
او ارتباط گفتاری را محل گفتگو بروز خرد غیر نابی می داند و به نظر او افراد در جریان گفتگو به دنبال نظر و ابراز نظر و توافق در مورد بهترین و درست ترین به نظر می رسند. خردورزی در بحث نقد و گفتگو فعلیت پیدا می کند.
افراد برای اینکه با گفتگو به تفاهم و توافق برسند لازم به رعایت قواعد زیرند:
1) هر شخص، توانا به سخن گفتن و انجام کنش مجاز به شرکت در گفتمان است.
2) هر کس مجاز است هر گزاره و حکمی را مورد سوال قرار دهد.
3) هر کس مجاز است هر گزاره و حکمی را که می خواهد در گفتمان طرح کند.
4) هر کس مجاز است گرایش ها و نیازهایشان را بیان کند.
5) هیچ گوینده ای را نمی توان به زور چه درونی و بیرونی از اعمال حقوق بیان شده، بازداشت.
به نظر هابرماس اخلاق گفتمانی رویکرد عقلایی اخلاقی مبنای علمی – اجتماعی می بخشد.
نظریه کنش ارتباطی با تمایز میان من (I) و در من (me) و با تاکید بر این نکته که این انسانها هستند که موقعیتها را تفسیر کرده و ساختارهای حاکم بر زندگی اجتماعی شان را مرتب " بازتولید " می کنند. ابزارهای قدرتمندی را در جهت تحریف زدایی از شخصیت انسانی پیش روی هابرماس می گذارد. نظریه کنش متقابل اجتماعی " نظریه ارتباط " است.
ارتباطی که با:
1) افراد
2) اشیاء فیزیکی (محیط فیزیکی)
3) اشیاء اجتماعی (مثل گروهها و سازمان های اجتماعی)
4) اشیاء انتزاعی (مثل مفاهیم اخلاقی یا مذهبی و...)
انسان به حقیقت این اشیاء پی می برد.
ویژگی های این حقیقت:
1) از قبل (درجامعه، فرهنگ و اجتماع) وجود نداشته و درحین عمل کنش اجتماعی " آفریده" می شود.بنا به آثاری که از خود به جا می گذارد بر آن قضاوت می شود (تحت تاثیر مکتب عمل گرایی جان دیویی)
2) از نگاه پدیدارشناسانه فرد نسبت به آن موقعیت خاص بر می خیزد.
3) ناپایدار بوده و مرتب در حال بازتولید و تفسیر دوباره است.
4) با واقعیت ملموس زندگی انسان ارتباط نزدیکی دارد.
5) این حقیقت کلی و انتزاعی نبوده و در واقع نوعی شناخت موضعی را شامل می شود و انسان بر این حقیقت مسلط بوده و در هر لحظه می تواند آن را منطبق بر نیازهای عمیق خودش و شناخت تازه و تفسیرهای تازه که ارایه می کند، بازسازی کند.
6) این حقیقت در فرآیند کنش متقابل بنا به ضرورت موقعیت " اضطراری و توافقی " است.
7) این حقیقت بر سرنوشت انسان تسلط قطعی نداشته و هر لحظه انسان می تواند به کمک (I) من موضعی مخالف آن را اتخاذ کند.
8) این حقیقت به لحاظ ریشه های پدیدارشناسانه ای که دارد با واقعیت پیچیده و چند بعدی انسان و فرآیند کنش متقابل بیشترین سازگاری را داشته و کمترین تحریف را باعث می گردد.
هابرماس با تکیه بر نظریه کنش متقابل نمادین و تاکید بر " ارتباط " در تمامی سطوح زندگی اجتماعی حتی از موضع فروید فراتر می رود و نظریه گسترده تری نسبت به او در سطح زندگی اجتماعی و فرآیند کنش متقابل میان انسانها و نه فقط حوزه ناخودآگاه فرد ارایه می کند.
تفاوت عقاید هابرماس با مارکس و فروید:
مساله اصلی آنها " رهایی " انسان از عوامل تحریف است که هر کدام این عوامل تحریف را در پدیده خاصی جستجو می کند. مارکس آن را در " کار " یا " پراکسیس " یا " فعالیت انسانی " می بیند و بر این اساس " از خود بیگانگی " انسان سخن می گوید.
یعنی هنگامی که فرد " خود " را در فعالیت هایی که انجام می دهد باز نمی شناسد یا به عبارتی انسان کارهایی را انجام می دهد که منطبق بر استعدادها، علایق، خواسته ها و ماهیت چند بعدی وجود انسانی اش نیست و همه شخصیت انسانی او در انجام کاری ساده " تقلیل " می یابد مثل کارگری که در کارخانه بسته بندی تمام روز را به گذاشتن محصولات در جعبه های مقوایی و بستن درب آنها می گذراند.
فروید در زمینه ای دیگر عوامل تحریف را از یک سو در گذشته فردی و تاثیری که بر ناخودآگاه می گذارد، جستجو می کند و از سویی دیگر نقشی که فرهنگ و جامعه (ارزشها، هنجارها و انتظارات اجتماعی) در سرکوبی " عمیق ترین نیازهای انسانی " ایفا می کنند، سخن می گوید. از نظر فروید از طریق زبان و در فرآیند " گفتگو " می توان این عوامل تحریف را که در ناخودآگاه فرد ریشه دوانده، بازشناسی کرد.
اما هابرماس با تاثیری از مارکس و فروید با ارایه نظریه کنش ارتباطی یا عقلانیت ارتباط آن را در بستر اندیشه وبر و کنش متقابل نمادین ساخته و پرداخته می کند. " ارتباط " را به عنوان عامل "تحریف زدایی " از شخصیت انسانی مطرح می کند و در جهت تکمیل آرای مارکس و فروید حرکت می کند.
هابرماس و جامعه مورد نظرش:
هابرماس مدرنیته را پروژه ای ناتمام می داند که در صورت تلاش و کسب موفقیت انسان در به کمال رساندن آن، سرنوشت و آینده ای مثبت در انتظار جامعه ی بشری است. هابرماس رمز این موفقیت را در ارتباط جستجو می کند و شاه کلید آن را کنش ارتباطی انسان می داند اما چگونه و در کجا؟
در پاسخ به این سوال هابرماس برای فضای گفتگو شرایطی را قایل می شود که مهمترین آن فراهم شدن فضایی خالی از هرگونه میدان قدرت است.عرصه عمومی یا حوزه عمومی شهروندی می تواند پایه ای برای این کنش باشد که در صورت بسط و رهایی ازهرگونه تحدید می تواند فضای گفتگو و ارتباط را مهیا کند.سخن پیرامون نظریه های هابرماس را از انتقاد او از مارکس آغازمی کند که متفاوت ازنقدهای مطرح منتقدان دیگر است.
هابرماس معتقد است مارکس به اشتباه قلمرو عمومی از جمله عرصه سیاسی را به شالوده ای اقتصادی تقلیل داده است. اگر چه هابرماس معتقد به تاثیر عمیق اقتصاد در دیگر ابعاد جامعه است اما ضمنا معتقد است سیاست و فرهنگ را نمی توان صرفا نتیجه عوامل اقتصادی دانست.
از سوی دیگر او به تقلیل دادن کنش انسان به یک کنش هدفمند عقلانی در حوزه اقتصاد و تحت تاثیر آن معترض است و معتقد است که نوع دومی از کنش انسان یعنی کنش ارتباطی که در شکل دهی و تکامل جوامع انسانی بسیار موثر است، نادیده گرفته شده است. در ارتباط با دموکراسی از دید هابرماس، دموکراسی بیش از هر چیز باید فرآیندی درنظر گرفته شود که در زمان رواج نوع معینی از کنش ارتباطی پدیدار می شود. به گونه ای مشخص تر دموکراسی را باید شیوه ای خاص دانست که شهروندان توسط آن تصمیمات جمعی و عقلی اتخاذ می کنند.
حوزه عمومی:
همان حوزه سیاست و اجتماع است که افکار عمومی می توانند در آن به طور آزاد به گفتگو بپردازند و حوزه خصوصی با خشونت و تبعیض بر بندگان بر رفاه نیازهای خود می پردازند.
نظریه کنش ارتباطی، یورگن هابرماس، مترجم کمال پولادی، تهران: روزنامه ایران، موسسه انتشاراتی، 1384.
هابرماس و کنش متقابل اجتماعی، علیرضا عزیزی، سایت آفتاب در تاریخ 21 آبان ماه 1387.
بررسی مفهوم عدالت در اندیشه هابرماس، سید حسین امامی، سایت مردم سالاری در تاریخ 10 دی ماه 1386.
کنش ارتباطی در حوزه های عمومی شهروندی، دکتر مهدی پیروزنیا، سایت فصل نو در تاریخ 28 آبان ماه 1384.
گفت و گوی بین فرهنگی و انسجام ملی (با تکیه بر نظریه کنش ارتباطی)، ابراهیم حاجیانی، سایت یحیایی.
اگزیستانسیالیسم - مکتب اصالت وجود
اگزیستانسیالیسم (Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز عینیت گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانهاست که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.
اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. «سورن کی یر که گور» را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند، میان «اگزیستانسیالیسم بی خدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شده ترین اگزیستانسیالیستهای مسیحی میتوان از سورن کییرکه گارد، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازهای به راه افتاد که میتوان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه میتوان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد
اصول فلسفه اگزیستانسیالیزم (اگزیستانسیالیسم) مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است.هنگامی که میخواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کییرکه گارد از متفکران اگزیستانسیالیست بودهاند. البته مارسل و کییرکه گارد بینشی ایمانگونه داشتهاند و اندیشهشان الحادی نبودهاست؛ سارتر و هایدگر درست در مقابل این دو هستند که اندیشههای الحادی داشتهاند. از آنجا که مقاله به اگزیستانسیالیسم سارتری مربوط است، به سارتر میپردازیم. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار میداند و بر این اساس به انکار خداوند میرسد(البته خود سارتر بر این اعتقاد دارد که وجود یا عدم وجود خدا تاثیری بر اصالت بشر ندارد)؛ زیرا که او معتقد است انسان نمیتواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشتهباشد که از ازل میدانسته که چه میخواهد بسازد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. سارتر به وضوح به نفی خدا نمی پردازد بلکه معتقد است خدای انسان را به حال خود رها کرده است. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاباش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی میداند و این جا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود میگوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهدداشت که من آنها را نمیدانم یا نخواهمدید!؟
اندیشههای اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکنبودن وجود ما و فاصلهئی که ما از خودمان داریم، همچنان میتواند برای فلسفهی جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاقگرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریهای اخلاقی کرد همچنان میتواند برای فلسفه «بعد-از-نو» مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشتهاست که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشهاش باشد. اما سارتر با همهی فلاسفهای که تاکنون بودهاند متفاوت است.[1]
اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه میکند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری میشود که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا نا همسان است و همان نیست. اصالت وجود به معنای این است که انسان (و تنها انسان) است که نخست موجود میشود و سپس خودش ماهیت خودش را میسازد. از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی (مانند میرداماد) اصالت در برابر اعتبار به کار میرود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است)اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.
منبع
سارتر، ژان پل. اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر، چاپ دهم، 1380 (چاپ اوّل، 1344).
گئورگ زیمل - جامعه شناسی صوری
جامعهشناسی صوری به گونهای از جامعهشناسی خرد گفته میشود که توسط جامعهشناس کلاسیک آلمانی، گئورگ زیمل ابداع شد.
جامعهشناسان کلاسیک قرن نوزده هر یک شیوهای متمایز و رویکردی خاص به جامعه و علم جامعهشناسی داشتهاند. نگرش پوزیتیویستی دورکیم، رویکرد تفهمی ماکس وبر، درک دیالکتیک مارکس و چشمانداز صورت گرای زیمل، هر یک منجر به پارادایمهای خاصی در حوزه جامعهشناسی میشوند که در مکاتب جامعه شناختی قرن بیست مشهود است.
زیمل از زمره جامعهشناسانی است که با اقبالی کمتر از دیگر جامعهشناسان معاصرش در اروپا مواجه شد؛ هر چند بیش از آنان در جامعهشناسی آمریکا به ویژه مکتب شیکاگو مورد توجه قرار گرفت؛ چنانچه پیشگامان جامعهشناسی آمریکایی نظیر پارک حامل میراث علمی زیمل به جامعهشناسی این کشور بودهاند (ریتزر، جورج، 1377: 70). با این وجود تکثر و تنوع مطالب و موضوعات مورد علاقه زیمل باعث گردیده تا نسبت دادن سبک و شیوهای معین در مطالعه جامعهشناسی به او دشوار باشد و حتی وی را سنت گریز تلقی کنند.
زیمل سه رویکرد به جامعهشناسی را معرفی میکند:
جامعهشناسی صوری که به سطح خرد تعلق دارد و به ترکیب متغیرهای روانی با صورتهای تعامل که با انواع(types) افراد درگیر در تعامل سر و کار دارد؛ نظیر فرمانبری، مبادله، تضاد، و رقابت، خست، ولخرجی، غریبه و....
جامعهشناسی عمومی که به سطح میانی تعلق دارد و به محصولات فرهنگی اجتماعی تاریخ انسان میپردازد. در این رویکرد توجه به امور وسیعتر نظیر گروه، ساختار، تاریخ جوامع و فرهنگها صورت میگیرد.
جامعهشناسی فلسفی که به سطح کلان تعلق دارد و موضوع آن سرشت و طبیعت نوع بشری است.(ریتزر، جورج، 1373: 147)
نظریه علم ماکس وبر - کنش های چهار گانه
الیاس شرف پور:
وبر کنش ها را به چهار نوع تقسیم می کند
(مرحل اساسی اندیشه ص566)
1)کنش عقلانی معطوف به هدف: یعنی: فاعل کنش هدفی روشن را در نظر دارد و تمام وسایل و اجرای رسیدن به هدف با هم بکار می برد
مانند: کنش مهندسی که پلی را می سازد کنش سر داری که پیروزی را از آن خود می کند.
کنش عقلانی معطوف به هدف وبر مترادف همان کنش منطقی پارتو است. با این تفاوت که عقلانی بودن نسبت به هدف،بیشتر به تبع شناخت های فاعل کنش تعریف شده است تا به تبع شناخت های ناظر کنش.
2)کنش عقلانی معطوف به ارزش: یعنی: فاعل کنش با پذیرش خطر ها. به نحوی عقلانی رفتار می کند نه برای آنکه به نتیجه ای برون ذاتی نسبت به اقدام خویش دست یابد بلکه برای آنکه به تصوری که خود وی از افتخار دارد وفادار بماند
مانند: نا خدایی که همراه با کشتی اش به غرق شدن در دریا تن در می دهد.
تفاوت دو کنش 1و2: در کنش اول (معطوف به هدف):عقلانی بودن از آن جهت است که فاعل می خواهد به هدفی معین و خارجی برسد (ما در کنش دوم (معطوف به ارزش):عقلانی بودن کنش از آن جهت است که فاعل می خواهد به تصوری که خود وی از افتخار دارد وفا دار بماند.(مراحل اساسی اندیشه ص566)
3)کنش انفعالی یا عاطفی: یعنی: کنشی که بطور بی واسطه ناشی از حال وجدایی یا خلق فاعل است. در اینجا کنش عبارت است واکنش عاطفی که فاعل کنش در اوضاع واحوالی معین نشان می دهد.
مانند: سیلی که مادر،بدلیل غیر قابل تحمل بودن رفتار فرزند به گوش وی می نوازد.
4)کنش سنتی: کنشی که از عادت ها،عرف،یا باور هایی که طبیعت ثانوی فاعل را تشکیل می دهند بر می خیزد وفاعل کنش برای عمل سنتی خود به انگیزه بازتاب هایی که بر اثر ممارست های طولانی در او ریشه دوانیده اند عمل می کند.(مراحل اساسی اندیشه ص567
مانند:جارو زدن خانه درشب
جامعه شناسی دین - کارل مارکس
کارل مارکس با آنکه به دلیل اظهار نظرهای قابل توجه و مبتکرانهاش درباره دین مشهور است، ولی سهمش در جامعه شناسی دین ناچیز بوده است. او بر خلاف دورکیم، اگوست کنت و ماکس وبر، توجه عمیقی به دین نداشته، اما تاثیر واقعی او در این باره به طریق غیر مستقیم و از راه انتشار نظریه معروفش درباره همکنش روبنا و زیربنای جامعه بودهاست. مارکس توجه اهل نظر را به شباهتهای فرهنگی و کارکرد بین دین، قانون، سیاست و ایدئولوژی، که همه جنبههای روبنایی جامعه بشری هستند، جلب کرده است. اومعتقد بود که روبناها نهایتا بر اثر روابط تولیدی، که به نحو نهایی در کار است، تعیین میگردد. در نظر مارکس، دین از اهمیت ثانوی برخوردار است; زیرا ایدئولوژی روبناست و در مکتب مارکسیسم، همه چیز بر اساس وضع اقتصادی شکل میگیرد و عامل تحرک همه چیز وضعیت اقتصادی است. عامل تحرک وضع اقتصادی نیز ابزار تولید است، به گونهای که حتی فکرو مذهب انسان نیز تابع و معلول وضع اقتصادی جامعه میباشد. در نظر مارکس، ایدئولوژی و مذهب تصور یا آگاهی دروغینی است که طبقه حاکم به دلیل منافع خود از واقعیتها دارد. مارکس علت اساسی پیدایش دین را وضع اقتصادی جامعه میداند و بدین ترتیب، اساسا آن را ساخته دست بشر میداند.
وی مینویسد: انسان سازنده دین است و نه دین سازنده انسان. دین همان ناآگاهی به خود و احساس به خود برای انسانی است که هنوز برخود فایق نیامده یا دوران خود را از دست داده است. اما این تحقیق محیرالعقول سرنوشت بشر است، چرا که سرنوشت بشر واقعیتی حقیقی ندارد و در نتیجه، پیکار علیه دین به منزله پیکار علیه جهانی است که دین جوهر روحانی آن است. فلاکت دین در عین حال، بیانگر فلاکت واقعی و اعتراف به آن فلاکت است. دین به منزله آه یک موجود مستاصل، قلب یک جهان سنگدل و نیز روح یک هستی بی روح است. دین تریاک مردم است. ناپدیده دین، که به منزله خوشبختی وهمی مردم است، اقتضای خوشبختی واقعی آنها به شمار میآید. هر چند ایدئولوژی به معنای «مکتب حق و یا باطل» به کار میرود، اما این مفهوم نزد مارکس یک معنای تحقیرآمیز و منفی دارد. نزد مارکس، ایدئولوژی فقط به معنای مکتب باطل است و در آن، هیچ مفهوم حقی نخوابیده است. در ایدئولوژی، مفهوم خطا، فریب، سرابآسا بودن، گول زننده بودن و از خود بیگانه شدن نهفته است. از نظر مارکس، دین، فلسفه، حقوق، اخلاق، علم سیاست و علم اقتصاد ایدئولوژی است. سرلوحه همه آنها هم دین است. به عقیده مارکس، دین و ایدئولوژی از نظر واقعنمایی نیز نه تنها چیزی را نشان نمیدهد، بلکه گاهی واقعیت را وارونه جلوه میدهد. ایدئولوژی زمانی واقعیت را وارونه و زمانی هم خود واقعیتی وارونه است. لذا، ایدئولوژی، شناخت راستینی از حقیقت روابط به دست نمیدهد، از آن رو که گاهی واقعیت را وهمآلود میبیند و درکی از واقعیت را نشان میدهد که بر توهم استوار است. شاید مارکس در عبارت معروف خود، «دین افیون تودههاست»، قصد توهین به دین را نداشت و مقصود اواین بود که در جهانی که بهرهکشی از انسان رایج است، دین برای انسان لازم است; چرا که بیان دردمندی واقعی انسان و اعتراض علیه واقعیت دردمندی است. مارکس معتقد بود تا همه شرایط اجتماعی دین به مدد انقلاب زایل نگردد، دین محو نخواهد شد.
حاصل آنکه در نظر مارکس، دین اصالت ندارد و تنها ابزاری در دست زورمندان برای تحمیل عقاید خود به ستمدیدگان است. در واقع، رویآوری به دین به دلیل توجیه وضعیت موجود و عجز از مقابله با ناملایمات و تسکین دردهاست; زیرا انسان میخواهد در این جهان سازگار زندگی کند; زندگیای بیتعارض و بی مزاحمت. بنابراین، در این زندگی بیتعارض، انسان همیشه سعی میکند که جهان ذهنی خود را با جهان خارج سازگار کند. خلاصه سخن مارکس این است که انسان دین را میآفریند. دین، وارونه دیدن عالم است و وارونه دیدن خود انسان; به دلیل اینکه انسان وارونه است. کسی که در محیط وارونه زندگی میکند، اندیشههای او هم وارنگی و اعوجاج پیدا میکند. در تحلیل نهایی مارکس، دین اساسا هم محصول از خودبیگانگی و هم بیانگر منافع طبقاتی است. دین هم ابزار فریبکاری و ستمگری به طبقهزیردست جامعه است و هم بیانگر اعتراض علیه ستمگری میباشد و نیز نوعی تسلیم و مایه تسلی در برابر ستمگری است.
منابع
میرچا الیاده، دین پژوهی، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373
محمدباقر صدر، فلسفتا، بیروت، مکتب شارع سوریا،1416، ص 138
غلامعباس توسلی، مفهوم جامعهشناسی دین، کیان، ش. 15، سال سوم، آبان 1372
آندرو پیتر، مارکس و مارکسیسم، شجاعالدین ضیائیان موسوی، تهران، نشر برهان 1350، ص263
عبدالکریم سروش، جزوه انسانشناسی، پلی کپی، ص 120
آنتونی گیدنز، جامعهشناسی، ترجمه منصور صبوری، تهران، نشر نی،1373، ص 492
ایان رابرتسون، درآمدی بر جامعه، ترجمه حسین بهروان، چاپ دوم، مشهد، آستان قدس، 1374، ص337
استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، شرکتسهامی انتشار،1369، ج 1، ص 388
جامعهشناسی دین، ملکلم همیلتون، محسن کلاشی، تهران، مؤسسه انتشاراتی تبیان،1377، ص139
کارکردگرایی ساختاری Structural Functionalism - نظریه های جامعه شناسی
الیاس شرف پور:
کارکردگرایی ساختاری Structural Functionalism
نظریه کارکردگرایی ساختاری(ساختی) یکی از عمدهترین نظریهها پس از شکلگیری جامعهشناسی است. این نظریه تمایز دهنده دوره کلاسیک جامعهشناسی با دوره مدرن است و به طور عمده از گرایشی کلی به سوی تحلیل کارکردگرایانه در قرن 19 نشأت میگیرد. کارکردگرایی ساختاری از رهیافتی بهره میبرد که جامعه را شامل نظامی از اجزاء مختلف به هم پیوسته میداند که ساختارهای گوناگون را شکل میدهند و هر کدام کارکردی خاص در کل نظام دارند. کارکردگرایی ساختاری ریشه در آثار کنت، اسپنسر، دورکیم و تعلق آنها به ارگانیسم، نیازهای اجتماعی، ساختارها و کارکردها دارد. کارکردگرایی، ریشه در تشبیه اندامهای اوایل قرن نوزدهم دارد و کهنترین دیدگاه مفهومی در جامعهشناسی است و تا زمانهای اخیر دیدگاه مسلط در این علم بود.
کارکردگرایان بر سهم عناصر اجتماعی – فرهنگی در حفظ یک کل سیستمی جامعتر، اغلب اوقات به مفهومسازی نیازها یا ضرورتهای اجتماعی مبادرت ورزیدند.
به عبارتی آراء آنها عبارت است از:
1) جامعه یک نظام در نظر گرفته میشود که دارای نیازها و ضرورتهایی است که میبایست برآورده شوند؛ تا بقاء جامعه را تضمین کنند.
2) با الهام از تکامل، آنها معتقدند نظامها دارای نیازها و ضرورتها و دارای حالات بهنجار و بیمارگون هستند، لذا به تعادل و ایستایی نظام اشاره میکنند.
3) جامعه وقتی یک نظام در نظر گرفته شد،مرکب از اجزای مرتبط تلقی میشود و در تحلیل اجزاء مرتبط، و اینکه چگونه این اجزاء مرتبط ضرورتهای کلهای سیستمی را برآورده و بدین ترتیب بهنجاری یا تعادل نظام را حفظ میکنند، در کانون توجه قرار میگیرد.
4) اجزای مرتبط چون مشخصاً در ارتباط با حفظ و یک کل سیستمی در نظر گرفته میشدند، از این رو تحلیل علی اغلب مبهم میگردد و در تکرارهای معلوم و غایتشناسیهای غیر منطقی فرو میغلطد (والبته تفاوتهایریزی بین کاردگرایی پارسونر و مرتنی وجود دارد)
ساختارگرایی
شیوهای برای اندیشیدن است که به تجزیه و تحلیل سیستمهای عمده با استفاده از بررسی ساز و کارها و عناصر تشکیلدهنده آن میپردازد. به لحاظ ماهیتی ساختارگرایی بیش از کارکرد به ژرفای ساختار بها میدهد و در بسیاری از موارد، مشابه دیدگاه مارکس و فروید است. این آیین فکری در نیمه دوم قرن بیستم در قلمرو فلسفه و علوم انسانی پدید آمد و سرچشمه تأثیرات فراوانی شد. همه ساختارگرایان متفقالقول هستند که پدیدارهای اجتماعی و فرهنگی رویدادهای واجد معنا هستند و در نتیجه دلالتهای آنها باید در مرکز پژوهش قرار گیرد. از این رو در تحلیل ساختاری بر مجموعه مناسبات میان اجزای هر ساختار در هر پدیدار تاکید میشود. با شناخت این مناسبات درون ساختاری است که یک پدیدار معنا پیدا میکند. ساختارگرایی از نظام نشانهای زبان آغاز میکند. اما فرهنگ نیز میتواند به مثابه دستگاهی سرشار از نشانهها مورد تحلیل ساختاری واقع شود. ساختارگرایی برای تحلیل هر پدیده فرهنگی و اجتماعی پیشنهاد میکند که نخست تفاوتهای درونی و صوری میان اجزای یک پدیده را که موجب ایجاد اشکال متفاوت آن پدیده از نظر معناهای فرهنگی میشود را بررسی کنیم. عناصر فرهنگی به خودی خود از الگوهایی ساختاری تشکیل یافتهاند و ظاهری بیمعنا دارند و تنها بررسی مناسبات، تفاوتها و تقابلهاست که به آنها معنا میبخشد.
نظریه کارکردگرایی ساختاری
در زمینهای وسیعتر یعنی تحت مجموعه نظریههای توافق قابل بحث و بررسی است. نظریههای توافق، ارزشها و هنجارهای مشترک را برای جامعه، بنیادی میانگارند و بر نظم اجتماعی مبتنی بر توافقهای صنفی تاکید میورزند و نیز دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی کند و سامانمند میدانند و البته میتوان این بحث را به یونان باستان و افلاطون، طرفدار توافق کشاند.
کارکردگرایی ساختاری از جهتی به نیازهای کنشگران یا اجتماع و از طرفی به ساختار و سازمان توجه دارد.
انواع کارکردگرایی ساختار
آبرهامسون(1978) سه نوع کارکردگرایی ساختاری را برمیشمارد.
1) کارکردگرایی ساختاری مزدگرایانه؛ که در آن بر نیازهای کنشگران و انواع ساختارهای بزرگی مثل نهادهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی و... اشاره میشود که به عنوان پاسخهای کارکردی به این نیازها پدیدار میشوند، تاکید میشود.
2) کارکردگرایی فیمابین؛ که در آن بر روابط اجتماعی، ویژه مکانیسمهایی که برای سازگاری پافشاریهای موجود در این رابطه به کار برده میشوند، تاکید میگردد.
3) کارکردگرایی اجتماعی؛ که بیشتر به ساختارهای اجتماعی و نهادهای پهن دامنه جامعه، روابط داخلی میان آنها و نیز تاثیرهای مقید کننده آنها روی کنشگان توجه دارد.
سه جامعهشناس کلاسیک اسپنسر، کنت و دورکیم بر این نظریه بیش از همه تاکید داشتند
دورکیم درباره ساختارها و کارکردها و رابطهشان با نیازهای جامعه، نظریات گوناگونی را بر حسب کارکردگرایی ساختاری مطرح کرد.
آنچه مد نظر او بود اینکه در بررسی علتهای اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چگونه به وجود آمده و چرا یک چنین صورتی به خود گرفته است و اما بر عکس در بررسی کارکردهای اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چه نیازی را برای یک نظام گستردهتر برآورده. کارگرایان ساختاری به ویژه کاردگرایان اجتماعی، رهیافت کلان را در بررسی پدیدههای اجتماعی پذیرفتهاند. آنها بر کل نظام اجتماعی و تاثیر اجزای آن(به ویژه ساختارها و نهادهای اجتماعی) بر کل، تاکید میورزند. آنها برای اجزای نظام در تداوم عملکرد کل نظام، نقش مثبتی قائلند. آنها اجزای نظام و نیز کل نظام را در یک حالت توازن در نظر میگیرند، چنان که دگرگونی در یک جزء به دگرگونی در اجزای دیگر میانجامد. هر چند که کارکردگرایی ساختاری یک چشمانداز توازنی را میپذیرد اما لزوماً یک دیدگاه ایستا به شمار نمیآید.
پیشفرضهای کارکردگرایی
سهم پارسونز در شکلگیری کارکردگرایی ساختاری بیش از سایرین است. وی با تکیه بر پیشفرضهای مطرح شده در زیر به طرح نظریه کارکردگرایی ساختی پرداخته است:
1. سیستم اجتماعی یک کل دارای بخشهای مرتبط با یکدیگر، از قبیل سازمانها و نهادهای اجتماعی است؛
2. سیستم اجتماعی دارای حیات و در حال استمرار و بقاست؛
3. سیستم اجتماعی به گونهای طراحی شده که امکان ارتباط با سیستمهای دیگر را داشته باشد؛
4. سیستم اجتماعی با مشکلاتی از قبیل نیازها یا درخواستهایی روبروست که موجب بقا و ادامه حیات سیستمها میشوند؛
5. سیستم اجتماعی دارای خصوصیات نظم و تعادل است و اجزای آن به یکدیگر وابستهاند؛
6. ثبات و تغییر در آن توأمان است؛
7. سیستمها به واسطه شرایط محیطی محدود میشوند.
پارسونز معتقد است کارکرد، مجموعه فعالیتهایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام میگیرد. وی با این تعریف معتقد است 4 تکلیف برای همه نظامها ضرورت دارد:
1. تطبیق(Adaptation)؛ هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته تطبیق دهد؛
2. دستیابی به هدف(Goal Attainment)؛ یک نظام باید هدفهای اصلیاش را تعیین کند و به آنها دست یابد؛
3. یکپارچگی و انسجام(Integration)؛ هر نظامی باید روابط متقابل میان اجزایش را تنظیم کرده و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردیاش نیز انسجام ببخشد؛
4. پایداری(Latency)؛ هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.
این چهار تکلیف با چهار نظام کنش، «سیستم زیستی» از طریق سازگاری و تغییر شکل جهان خارجی، «سیستم شخصیتی» از طریق تعیین هدف نظام و بسیج منافع برای دستیابی به آنها، «سیستم اجتماعی» از طریق کارکرد یکپارچگی و «سیستم فرهنگی» که از طریق وضوحبخشی به اهداف و ارائه الگوهای فرهنگی، پایداری را ایجاد میکنند، رابطه دارد.
اصول انتقادی مرتون
با اینکه پارسونز مهمترین نظریهپرداز کارکردگرایی ساختی است؛ اما شاگردش مرتون تنها نویسنده بیانیه مهم در مورد کارکردگرایی ساختاری در جامعهشناسی است. سه اصل مورد انتقاد مرتون که در تحلیل پیشینیان بود، عبارتند از:
1. وحدت کارکردی؛ وی معتقد است وحدت کارکردی فقط در مورد جوامع کوچک ابتدایی درست است و نباید به جوامع بزرگ تعمیم داد؛
2. شمول عام؛ یعنی همه صور فرهنگی و اجتماعی، کارکرد مثبت دارند؛
3. گریزناپذیری کارکردها؛ در اینجا مرتون اصطلاح کژکارکرد و کارکرد منفی برخی ساختارها و رسوم را بیان میدارد. بر اساس این اصل، نه تنها همه جنبههای معیار جامعه کارکرد مثبت دارند؛ بلکه ضرورت دارند.
مرتون معتقد است باید آمادگی پذیرش این واقعیت را داشته باشیم که شقوق ساختاری و کارکردی گوناگون دیگری را میتوان در داخل جامعه پیدا کرد.
کارکردگرایان ساختاری پیش از مرتون بر کارکردهای یک ساختار یا نهاد تأکید میورزیدند؛ اما مرتون معتقد است، باید بر کارکردهای اجتماعی تأکید شود تا انگیزههای فردی. به عقیده مرتون کارکردها عبارتند از عملکردهایی که تطبیق با سازگاری یک نظام اجتماعی را امکانپذیر میسازند.
وی معتقد است باید کژکارکردها و بدکارکردها نیز در نظر گرفته شوند و همچنین کارکردگرایان ساختی نه تنها باید به کارکردهای آشکار(نیتمند) بلکه باید به کارکردهای پنهانی(غیر نیتمند) نیز بپردازند. همچنین وی برخلاف کارکردگرایان ساختاری پیش از خود که کل جامعه را مورد تحلیل قرار میدادند معتقد است در تحلیل کارکردی باید میان سطوح مختلف جامعه تفاوت قایل شد زیرا یک ساختار میتواند بخشی از جامعه کارکرد مثبت و برای برخی دیگری کارکرد منفی یا کثرکارکرد داشته باشد.
انتقادات
1. از نظر ذاتی، نظریه دارای بینشی غیر تاریخی است؛ پدیدها بدون زمینههای تاریخی مورد توجه قرار گرفتهاند؛ محافظهکارانه است و به توصیه وضعیت موجود میپردازد؛
2. از نظر منطقی و روشی، کارکردگرایان به جامعه واقعی و ملموس توجه ندارند و به جای آن به نظامهای انتزاعی میپردازند؛
3. از نظر فراگیری و جهان شمولی، کارکردگرایان ساختی معتقدند نظریهی واحدی وجود دارد که با آن میتوان همه تاریخ را مورد تحلیل قرار داد؛ اما در واقع امر چنین نیست. منتقدان چنین طرح فراگیری را توهمی بیش نمیدانند و معتقدند که جامعهشناسی باید نظریههایش محدود به یک دوره تاریخی با دامنه متوسط باشد؛
4. نظریه، توان مقابله با تقابل را ندارد زیرا هدف اصلی آن انسجام و سازگاری است؛
5. نظریه، به کنشگر کمتر توجه کرده و در مقابل، بیشتر به ساخت اجتماعی و عناصر ساختی پرداخته است.
منابع
1. ریتزر، جورج؛ نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، چاپ چهارم، 1379،ص119تا122 و ص178تا185.
2. آزادارمکی، تقی؛ نظریههای جامعهشناسی، تهران، سروش، 1381، چاپ دوم، ص27،52،57 و 58.
3. ج گرب، ادوارد؛ نابرابری اجتماعی دیدگاههای نظریهپردازان کلاسیک و معاصر، محمد سیاهپوش و احمدرضا غرویزاد، تهران، معاصر، 1373، چاپ اول، ص120 و 128.
4) ترنر، جاناتان؛ ساخت نظریه جامعهشناختی، لهسائیزاده، شیراز، 1372، چاپ اول، ص31، 30، 42
خلاصه نظریه تبادل و جامعه شناسی رفتاری
الیاس شرف پور:
-این دو نظریه از روان شناسی به ویژه رفتارگرایی بی اف، اسکینر الهام گرفته اند.
2- اقتصاد بر نظریه تبادل نفوذ داشته است.
3- این دو نظریه نظریه های جامعه شناسی دیگر را نیز رد می کنند.
* مهمترین خدمت امرسون به نظریه تبادل: کوششی بوده که در زمینه پیوند نظریه خرد وکلان انجام داده است.
ریتزر: جامعه شناسی از سه انگاره عمده ساخته شده است.
1- انگاره واقعیت اجتماعی
2- انگاره تعریف اجتماعی
3- انگاره رفتار اجتماعی
1) انگاره واقعیت اجتماعی: ساختارها و نهادهای اجتماعی پهن دامنه و تاثیر الزام آور آنها بر کنشگران و افکار و اعمالشان را مورد بررسی جامعه شناسی قرار می دهد. مانند کارکرد گرایی ساختاری، نظریه کشمکش.
2) انگاره تعریف اجتماعی: کنشگران و شیوه های ساخت واقعیت اجتماعی از سوی آنها و کنش ناشی از این ساخت را موضوع اصلی بررسی جامعه شناسی می داند. مانند کنش متقابل نمادین، پدیده شناسان.
3) انگاره رفتار اجتماعی: رفتار فردی و عوامل تقویت کننده و برخوردارنده ای است که روی این رفتار تاثیر می گذارند. مانند نظریه رفتار گرایی و نظریه تبادل.
تفاوت:
از دیدگاه انگاره واقعیت اجتماعی ساختار ها و نهادهای پهن دامنه هستند که ماهیت کنشگران را مشخص می کنند اما ا نگاره تعریف اجتماعی معتقدند که کنشگران به نسبت آزاد و خلاقند.
* رفتار گرایی نوین در جامعه شناسی باید در کار بی اف اسکینر جستجو کرد. او نظریه های انگاره واقعیت اجتماعی و تعریف اجتماعی را بیشتر یک نوع کار رمز آمیز می داند.و معتقد است این نظریه ها جامعه شناسان را از پرداختن به تنها پدیده های قابل بررسی عینی مانند رفتار و عواملی که وقوع رفتار را کم و بیش متحمل می سازند دور ساخته است.
مثال: تعریف جامعه شناسی انگاره واقعیت اجتماعی از فرهنگ: فرهنگ افکار سنتی که با ارزش ها همراه هستند.
انتقاد اسکینر از دیدگاه انگاره رفتار اجتماعی از این تعریف:
این تعریف عناصر رمز آمیز مانند ارزش ها و افکار را ایجاد کرده است و غیر لازم است و معتقد است که فرهنگ مجموعه ای از رفتارهاست و برای فهم فرهنگ نیازی به افکار و ارزشها نداریم بلکه به درک پدیده هایی چون پادش ها و خسارتها نیازمندیم.
شدید ترین انتقاد اسکینر به انگاره تعریف اجتماعی است:
مفهوم انسان خود مختار جزء جدایی ناپذیر انگاره تعریف اجتماعی است که اسکینر قصد جذب این مفهوم از علوم اجتماعی داشته و شدیداً مورد انتقاد اوست.
مفهوم انسان خود مختار:
نسبت دادن احساس، تفکر، آزادی و شأن به انسانهاست. انسانها دارای هسته ای درونی بوده که کنش هایشان از این کانون صادر می شود و این هسته درونی آنها را قادر می سازد تا ابتکار، ابداع و خلاقیت از خود نشان دهند و انسانها را موجوداتی خلاق، فعال و با اراده می انگارد که با تعریف گرایان اجتماعی همخوانی دارد.
انتقاد اسکینر:
مفهوم انسان خود مختار برای چیزهایی است که تاکنون نتوانسته ایم آنها را تبیین کنیم. هر گاه دانش بیشتری درباره رفتار بدست آوریم به این مفهوم نیاز کمتری داریم. وقتی معتقد بود ما نباید بر مفاهیمی مانند احساسات تاکید ورزیم بلکه باید رفتار و احتمالات وقوع رفتار را موضوع بررسی خود قرار دهیم.
اسکینر به دو شرط حاضر بود حالتهای درونی مانند احساسات و ادراکها را مورد بررسی قرار دهد.1) این حالتها متغیر وابسته باشند و به متغیر مستقل تغییر شکل ندهند. یعنی عمل کننده باشند و تبیین کننده نباشند. 2) این حالت های درونی را به گونه ای مشاهده کرد. مثال: گزارش های کنشگران درباره خودشان را می توان به عنوان پدیده ای مشاهده پذیر به شمار آورد.
رفتار گرایان به بررسی رابطه بین فرد و محیطمان علاقه مند هستند و استدلال می کنند رابطه میان یک فرد و یک پدیده اجتماعی همان اصولی است که بر رابطه میان یک فرد و یک پدیده غیر اجتماعی حاکم است.
کنشگر از دیدگاه تعریف گرایان:
کنشگر نیروهای پویا و خلاقی در فراگرد کنش متقابل به شمار می آیند که این کنشگران تنها در برابر محرک واکنش نشان نمی دهند، بلکه محرکها را تفسیر می کنند و سپس بر اساس تعاریفی که بدست آورده اند مبادرت به کنش می کنند.
کنشگر از دیدگاه رفتار گرایان:
کنشگر را دارای آزادی کمتر دانسته و نا آگاهانه در برابر محرک های بیرونی واکنش نشان می دهد و به جای آنکه تفکر را رفتار فعالانه و خلاقانه کنشگر بشمار آورند آن را رفتار مکانیکی مغز می انگارند و بیشتر فعالیتهای مغزی را نا آگاهانه می دانند.
جامعه شناسی رفتاری:
کوششی است در جهت کاربرد اصول رفتار گرایی روان شناختی در مورد مسایل جامعه شناختی و با رابطه میان تاثیر رفتار کنشگر بر محیط و تاثیر این رفتار بر رفتار بعدی کنشگر سرو کار دارد.
شرطی شدن رفتار عامل:
فراگردی است که از طریق آن رفتار با پیامدهایش تعدیل می گردد. فردی که یک بار در یک محیط به رفتاری دست می زند بر محیط رفتار (چه اجتماعی باشد و چه فیزیکی) تاثیر می گذارد و این محیط متاثر از رفتار بعدی کنشگر تاثیر می گذارد. اگر پیامدهای رفتار اولی مثبت و همراه با پاداش بوده باشد، احتمال تکرار آن رفتار در آینده افزایش خواهد یافت و در صورت منفی و یا تنبیه آمیز بودن نتیجه رفتار اول احتمال وقوع همان رفتار در آینده کاهش خواهد یافت. رفتار کنشگر یا عامل، مشروط به مثبت یا منفی بودن پیامدهای رفتارش است.
تقویت:
پاداشی است که بر کنشگر تاثیر گذار باشد و یکی از عواملی که مشخص می کند یک پاداش معین یک تقویت کننده است سطح محرومیت است. مثال: اگر فرد گرسنه باشد خوراک یک تقویت کنده است اما اگرگرسنه نباشد نمی تواند یک تقویت کننده باشد.
تقویت یا پاداش ذاتی نیست و تاثیر مثبت یا منفی آن بستگی به موقعیت کنشگر و سوابق و محیط فردی او دارد. برای مثال: پول برای کسی که ثروتمند است نمی تواند تقویت کننده باشد ولی برای کسی که بی پول است یک تقویت کننده خوب است.
تقویت کننده مثبت:
وقتی عمل می کنند که تغییرهای محیطی صورت پاداش به خود گیرند که در این صورت احتمال رخداد همان رفتار در آینده افزایش می یابد و به کنشگر پاداش داده می شود. مانند: فروشنده ای که در یک خانه را می زند و کالایش را می فروشد. اگر این فروشنده درهای خانه های دیگر را نیز به امید تکرار پاداش بزند یک تقویت مثبت است.
تقویت کننده منفی:
احتمال رخداد یک رفتار را در آینده افزایش می دهد. اما بصورت حذف عوامل ناراحت کنده از محیط. مثال: خاموش کردن رادیو جهت مطالعه بهتر.
تنبیه: پیامدی است که بسامد واکنش ما قبل آن را کاهش می دهد.
تنبیه مثبت: همراه با کاربرد محرک ناراحت کننده ای که رفتار را سرکوب می کند. مثال: زدن بچه ای که هر قت گریه سر می دهد.(و رفتار نا مطلوب را سرکوب و از تکرار آن جلوگیری می کند.)
تنبیه منفی: با حذف یک پاداش یا تهدید به حذف یک پاداش رفتاری سرکوب شود (مزایای عمل را حذف کنیم) که این نوع تنبیه را جریمه یا فقدان تقویت کنده ها نامید. بچه را بخاطر گریه کردن از مزایایش محروم کنیم.
شاه ستون رویه های نظارتی در سازمان های اجتماعی: جریمه (تنبیه منفی)
فرق تنبیه مثبت و منفی:
تنبیه مثبت برای سرکوب رفتار نامطلوب رخ می دهد تا از تکرار این رفتار نامطلوب جلوگیری شود. اما تنبیه منفی از طریق حذف یا تهدید به حذف یک پاداش عملی می شود.
تفاوت پاداش پیوسته و دایمی با پاداش های متناوب:
رفتاری که پیوسته پاداش داشته باشد پس از چندی ارزش آن پاداش کاهش می یابد و کنشگر رغبتی به تکرار آن ندارد و یا اگر قطع گردد (حتی یکبار) کنشگر از ادامه آن رفتار منصرف می شود. ولی اگر پاداش بصورت ادواری و در فاصله های طولانی به کنشگر برسد، ارزش آن برای کنشگر بیشتر می شود و در صورت قطع آن کنشگر دیرتر از ادامه آن رفتار منصرف خواهد شد.
تقویت کننده های تعمیم یافته:
به یک موقعیت خاص و پاداش یک رفتار معین راجع نیستند، بلکه به محرک ها و پاداش هایی اطلاق می شوند که به جای یک رشته گسترده از تقویت کننده ها قرار می گیرند و به رفتار خاصی و معینی تعلق ندارند. مانند پول و حیثیت اجتماعی از جمله این تقویت کننده های تعمیم یافته اند. و فرد در برابر پول یا منزلت اجتماعی سیری ناپذیرند.
شکلگیری یا تعدیل منظم رفتار:
با تقویت یک واکنش، واکنش های همانند آن همزمان تقویت می شوند. جینسین بالدوین و جان بالدوین معتقدند که شکلگیری منظم رفتار لازمه دگر گونی رفتار طی برداشتن گامهای متوالی به سوی یک اجرای نهایی از پیش تعیین شده است. در هر گام، رفتاری که بیشتر از همه در جهت نزدیکی به اجرای نهایی باشد، تقویت می گردد.
نظریه تبادل:
در صدد آن است که اصول رفتار گرایی را بر گیرد و پس از در آمیختن آنها با اندیشه های دیگر، در مورد مسائل مورد علاقه جامعه شناسان به کار شناسان بندد.
نظریه تبادل هوفز واکنش در برابر انگاره ی واقعیت اجتماعی و نظریه های جامعه شناختی مربوط به آن بویژه کارکرد گرایی ساختاری به شمار آورد.
تبیین پدیده های اجتماعی از نظر دورکیم و هومنز:
اختلاف هوفز با کارکرد گرایی ساختاری دورکیم در سه مورد: قضیه پدیداری
نظریه دورکیم درباره روان شناسی و روش تبیین او:
هومنز مانند دورکیم معتقد بود که در جریان کنش متقابل، پدیده های اجتماعی تازه ای پدیدار می شوند. اما بر خلاف دورکیم که علت یک پدیده ی دیگر اجتماعی می دانست و به تبیین های جامعه شناختی اعتقاد داشت، هوفز معتقد است که پدیده های اجتماعی را می توان با قضایای روان شناختی تبیین نمود و در تبیین پدیده های اجتماعی به جزء آن قضایایی که در مورد رفتار فرد به کار می بریم به هیچ قضیه دیگری نیاز نداریم.
به نظر هوفز روان شناسی زمان دورکیم ابتدایی و بر صورت های غریزی رفتار تاکید داشت و فرض را بر این می گرفت که سرشت انسان در همه افراد بشری یکسان است. به نظر دورکیم یک واقعیت وقتی تبیین می شود که بتوان واقعیت های اجتماعی دیگر را تبیین کرد.هوفز این را می پذیرد اما یک چنین یافته ای را نمی تواند تبیین به شمار آورد و به عقیده او آنچه که باید تبیین کرد رابطه میان علت و معلول و این قضیه که چرا یک واقعیت اجتماعی علت یک واقعیت اجتماعی دیگر است و او می پنداشت که تبیین به ناگریز ماهیت روان شناختی دارد.
نظریه تبادل لوی اشترلوس با الهام از سنت جمع گرایانه که دورکیم شخصیت برجسته آن است شکل گرفته ولی نظریه تبادلی فوفز وارث سنت فردگرایانه که هربرت اسینسر سخنگوی آن است.
تفاوت نظریه تبادل لوی اشتروس و نظریه تبادلی هومنز:
لویی اشتروس تبادل را بر دو فرض بنیادی استوار می داند. 1) فراگرد تبادل اجتماعی تنها به انسان اختصاص دارد و جانوران پست تر توانایی این نوع تبادل را ندارند. انسانها توانایی کنش مبتنی بر فرهنگ را دارند حال آنکه جانواران پست تر به گونه ای طبیعی از خود واکنش نشان می دهند و به نظر لوی اشتروس انسانها قادر به کنش پویا و خلاقانه هستند در حالی که جانوران به شیوه ای ایستا می توانند رفتار کنند. اما هوفز در واکنش به این نظر معتقد است که میان انسان و جانوران پست تر تفاوتی نیست و تمایز را رد می کند. 2) لوی اشتروس تبادل انسانی (تبادل اجتماعی) را تنها نمی توان بر حسب منفعت شخصی فرد تبیین کرد و این نوع تبادل بیشتر بوسیله نیروهای جمعی و فرهنگی حفظ و تقویت می شود. اما هوفز معتقد است که نظریه تبادل بر مبنای منفعت شخصی و فردی استوار است.
به نظر هوفز نهادها عبارتند از: الگوهای به نسبت پایدار رفتار اجتماعی که بسیاری از انسانها از طریق کنشهایشان در نگهداری این الگوها سهیم اند. و در مورد تحلیل این نهادها چهار تبیین بکار رفته اند:
1)تببین ساختاری:
که بنا بر آن یک نهاد خاص به خاطر رابطه اش با نهادهای دیگر در چارچوب یک نهاد اجتماعی، وجود دارد.
که به نظر هوفز گفتن اینکه نهادها با هم همبستگی دارند این نهادها را تبیین نمی کند.
2)تبیین کارکردی:
هر نهادی برای آن وجود دارد که جامعه بدون آن نمی تواند ادامه حیات دهد و توازنش را حفظ کند. که هوفز معتقد است که تبیین کارکردی هیچ جنبه ای امتناع کننده ای ندارد و هر دو تبیین هم به نتایج درست و هم نادرست منجر می شوند.
3)تبیین تاریخی:
که نهاد حاصل نهایی یک فراگرد تاریخی است و هوفز دگر گونی نهادی را پدیده ای همه جایی می دانست و بررسی آن را برای جامعه شناسی اساسی می انگاشت که اگر تحلیل تاریخی را درست انجام دهیم، بی گمان به این نتیجه می رسیم که تبیین دگر گونی نهادی را باید در سطح روانشناختی جستجو کرد. و به نظر او تاریخ و روان شناسی در قضایای اصلی شان هیچ تفاوتی با هم ندارند.
4) تبیین روان شناختی
قضایای هومنز به دو دلیل روان شناختی هستند: 1) این قضایا بوسیله اشخاصی بیان می شوند که خود را روان شناس می دانند. 2) قضایایش بخاطر آنکه با فرد در جامعه سرو کار دارند، روان شناختی اند.
تقلیل گرایی به عقیده هومنز:
فراگردی که نشان می دهد که چگونه قضایای یک علم می تواند از قضایای کلی تر یک علم دیگر پیروی کند.
نظریه تبادل به تعبیر هومنز:
رفتار اجتماعی را بعنوان یک تبادل فعالیت ملموس یا غیر ملموس و کم و بیش پاداش دهنده یاغرامت آمیز میان دست کم دو شخص در نظر می گیرد.
قضیه موفقیت:
هر عملی از یک شخص اگر که مورد پاداش قرار گیرد احتمال تکرار آن عمل بوسیله همان شخص افزایش می یابد. رفتار برابر با قضیه ی موفقیت سه مرحله دارد. 1) کنش یک شخص 2) نتیجه همراه با پاداش 3)تکرار کنش نخستین.
قضیه محرک:
اگر در گذشته وجود محرک خاصی یا مجموعه از محرکها باعث شده باشد که شخصی با کنش خود پاداشی گرفته باشد، محرک های کنونی و آتی هر چه به محرک گذشته شباهت داشته باشند احتمال بیشتری دارد که آن شخص در برخورد با این محرکها آن کنش یا همانندش را انجام دهد.
قضیه ارزش:
هر چه نتیجه یک کنش برای شخصی با ارزش تر باشد احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد.
قضیه محرومیت – سیری: یک شخص هر چه در گذشته ی نزدیک پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد همان پاداش در آینده برایش کم ارزشتر خواهد بود.
قضیه پرخاشگری:
هر گاه یک شخص از کنش خود پاداشی را که انتظار دارد بدست نیاورد و یا تنبیهی را دریافت دارد که انتظارش را ندارد خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی احتمال بیشتری دارد که از خود رفتار پرخاشگرانه نشان دهد. که نتایج یک چنین رفتاری برایش ارزشمند تر خواهد شد. (با عواطف منفی راجع است).
قضیه تایید:
هر گاه شخص پاداش مورد انتظارش را بدست بیاورد، به ویژه اگرپاداش بیشتر از حد چشمداشتش باشد یا باتنبیه مورد انتظارش روبرو نشود، احساس خرسندی خواهد کرد و احتمال بیشتری می رود که آن شخص رفتار تایید آمیزی از خود نشان دهد و نتایج رفتارش نیز برایش ارزشمند تر می شود.
تعمیم رفتار از نظر هومنز:
هر رفتاری که پاداشی را در پی داشته باشد، گرایش به بسط به موقعیت های مشابه دارد. مثل اگر کسی در اثر فعالیت در یک رشته از بازرگانی سود برده باشد گرایش به این دارد که رشته های دیگر بازرگانی نیز سرمایه گذاری کند. بطور کامل هر رفتاری از فرد که پیامد مثبت داشته باشد گرایش به حرکت بسوی رفتارهای مشابه دارد.
انتقاد اکه به نظریه تبادل هومنز:
1) نظریه ی هومنز تنها بر فراگرد تبادل دو نفره تاکید می ورزد و الگوهای پهن دامنه و گسترده تر از تبادل های دو نفره را ندیده می گیرد. 2) این نظریه به هنجارها و ارزشهایی که به گونه ای نمادین به روابط تبادلی شکل می بخشند توجهی ندارد.
انتقاد پارسونز به نظریه هومنز:
1) هومنز تفاوت میان رفتار انسانها و رفتار جانوران پست تر را سر هم بندی می کند اما خود پارسونز میان این دو تمایز می گذارد از نظر پارسونز اصولی را که در تبیین رفتار انسانی به کار می روند از نظر کیفی با اصولی که در تبیین رفتار جانوری بکار می روند متفاوتند او به این کار که اصول تبادل انسانی را از بررسی کبوتران توسط اسکینر اتخراج می کند اعتراض دارد. 2) بر خلاف هومنز معتقد است که اصول بنیادی رفتار فردی انسانها نمی توانند نظام های پیچیده کنش اجتماعی را تبیین کنند و این اصول هر چند در تبیین رفتار فردی ممکن است به کار آیند، ولی در تبیین رفتار اجتماعی انسانها به کار نمی روند.
اهداف پیتربلاو از ارائه نظریه تبادل تلفیقی:
پیتربلا و نظریه ی تبادلی خود را تلفیقی از رفتار گرایی اجتماعی و واقعیت گرایی اجتماعی دانست. او می خواست محدودیت ها و کاستی های نظریه تبادلی هومنز را که قابل بسط به ساختارهای پهن دامنه و گسترده نیستند با تلفیق رفتار گرایی و واقعیت گرایی اجتماعی از میان بردارد. تا از طریق این نظریه بتواند به فهم بیشتر و گسترده تر رفتار اجتماعی دست یابد. به نظر او رفتار گرایی به همان گونه که اسکینر و هومنز مطرح کرده بودند تنها به اصول بنیادی رفتار انسانی در سطح گسترده تر گروههای بسیار کوچک کاربرد دارند، حال آنکه او می خواست رفتار ناشی از تبادل را در سطح گسترده تر گروههای بزرگ اجتماعی و تاثیر این رفتار را در شکلگیری تمایزها و گروهبندیهای اجتماعی مورد بررسی قرار دهد.
عامل تقویت پیوندهای اجتماعی یا همگروهی از نظر پیتربلاو:
او معتقد است اگر پیوند اجتماعی یا همگروهی برای کل افراد گروه پاداش های متقابل به همراه داشته باشد.
پیوند اجتماعی حفظ و تقویت می شود. یعنی انسان ها برای آن در یک گروه اجتماعی پیوند می خورند که از این پیوند منافع متقابلی بدست آورند و پاداشهای متقابلی را از کنش متقابل بدست می آورند یک پیوند اجتماعی یا همگروهی هر چه پاداش متقابل بیشتری برای اعضایش داشته باشد رشته پیوند اجتماعی و همگروهی انجام و قوی می شود. اما اگر اعضای گروه احساس کنند که در این پیوند یا کنش متقابل هیچ پاداش و منفعتی را ندارد رشته پیوند سست و از هم گسیخته خواهد شد.
به نظر بلاو هر گاه طرفی به چیزی از آن دیگری نیاز داشته باشد ولی برای جبران آن، چیز قابل مقایسه ای نتواند ارائه کند چهار صورت مطرح می شود. 1) انسانها می توانند دیگران را به زور وادار به کمک کنند.2)آنها می توانند برای رفع نیازشان به منبع دیگری رجوع کنند.3) آنها می توانند بدون آن چیز و نیاز به دیگران زندگی و از خیر آن بگذرند. 4) خودشان را تابع دیگران کنند و اعتبار اجتماعیش را به دیگری واگذار نمایند که به نظر بلاو قدرت اجتماعی از رهگذر همین صورت آخری پدید می آید.
چگونگی پذیرش عضو تازه در گروه از نظر بلاو:
اگر یک گروه پاداش بیشتری از گروههای دیگر برای یک فرد داشته باشد آن فرد به آن گروه جذب می شود و خواستار عضویت در آن گروه می شود و برای پیوستن به آن گروه باید پاداش هایی به آن ارائه نمایند که در صورت پذیرش آن پاداش ها عضو گروه می شود او باید به اعضای گروه ثابت کند که عضویت او در گروه برای کل گروه پاداش دهنده است.
با تفکیک گروه به دو دسته رهبران و پیروان یکپارچگی گروه چگونه بوجود می آید.
فردی که عضو گروه پیروان است باید بصورت آشکار و عمومی اعلام کند که دیگر نمی خواهد رهبر باشد و با خود خوار انگاشتن، خواستار همرنگی با بازندگان دیگر شود و با جلب همدردی گروه پیروان در میان آنها جای ثابتی برای خود پیدا کند. اما رهبران نیز برای یکپارچگی گروه باید به نوعی خود خوار انگاری متوسل شوند و با پذیرش برتری زیردستان در برخی موارد رنج ناشی از زیر دست بودن آنها را تخفیف دهد و نشان دهد که خواستار نظارت بر همه ابعادگروهی نیستند. بدین صورت آن گروهی که قبلاً یکپارچه بوده و حالا تفکیک شده دوباره به یکپارچگی جدیدی دست می یابد.
گروههای کوچک و جمع های گسترده از نظر بلاو:
گروه کوچک مبتنی بر کنش متقابل و رودررو است و می گوید ساختار روابط اجتماعی در گروههای کوچک از رهگذر کنش متقابل و مستقیم اعضای گروه پدید می آید. ولی در میان گروههای بزرگ امکان کنش و رابطه متقابل ضعیف است و انجام گروهی از طریق ساختارهای اجتماعی پیچیده تری امکان پذیر می شود. به نظر بلاو آنچه که گروههای بزرگ را گردهم می آورد نه کنش متقابل مستقیم بلکه ارزشها و هنجارهایی است که جنبه ی فردی و شخصی ندارند و مبتنی بر توافق های جمعی هستند.
تبادل فرد با فرد به نظر بلاو:
یک فرد مستقیماً با فرد دیگر تبادل بر قرار می کند و بدین ترتیب نیازهای همدیگر را برآورده می سازند و این نوع تبادل مخصوص گروههای بزرگ است و شخص نه برای دریافت پاداش فردی بلکه برای جلب تایید گروه و اعتبار اجتماعی به این نوع تبادل
می پردازد.
چهارنوع ارزش از نظر بلاو:
1)جزئی گرایانه:بعنوان میانجیان یکپارچگی و همبستگی عمل می کنند. این ارزشها اعضای یک گروه را بر محور چیزهایی چون میهن پرستی یا مصالح مدرسه و یا شرکت متحد می سازند.
2) کلی گرایانه:ارزشهایی که بوسیله آنها ارزش نسبی انواع چیزهایی که می توان مبادله شان کرد مورد ارزیابی قرار می گیرد. وجود این معیارها امکان تبادل غیر مستقیم را فراهم می سازد.
3) ارزشهایی که به اقتدار مشروعیت می بخشند. آن نظام ارزشی که به برخی از کسان قدرتی بیشتر از کسان دیگر می بخشد مانند.... رئیس جمهور، پهنه نظارت اجتماعی سازمان یافته را گسترش می دهد.
4) ارزشهای مخالفت: ارزشهایی که به مخالفت با کسانی که از طریق مشروع قدرت را بدست آورده اند مشروعیت می بخشند. برای مثال: مکاتب سوسیالیسم و آنارشیسم برای افراد مخالف در یک جامعه سرمایه داری که رهبران آن از طریق انتخابات و طریق مشروع دیگر به قدرت می رسند توجیه ها و تبیین هایی را فراهم می کند و از این طریق به مخالفت آنها مشروعیت می بخشند. ارزشهای مخالفت به مخالفان نظم مستقر اجتماعی اجازه می دهند که بدون آنکه با یکدیگر آشنایی مستقیمی داشته باشند نیاز به دگرگونی های اجتماعی را احساس کنند و در صدد تحقق آن برآیند.
سینگلمن:
نظریه های کنش متقابل نمادین و تبادل را در یکدیگر تلفیق کرده و کارش را با مقولات ذهن، خود و جامعه مید آغاز می کند تا از طریق تقارن دو نظریه را اثبات کند.
سینگلمن از دیدگاه کنش متقابل نمادین ذهن ظرفیت ادراک آنچرا که ارگانیسم انسان تصور می کند منعکس می سازد، موقعیت ها را تعریف می کند پدیده ها را ارزیابی می کند، اداها را به نمادها تبدیل می کند و رفتار عملی و هدفدار را نمایش می دهد. به عقیده سینگلمن کنشگر هم از دیدگاه نظریه کنش متقابل نمادین و هم از دیدگاه نظریه تبادل یک عامل فعال به شمار می آید و می گوید که مفهوم نظریه پردازان کنش متقابل نمادین از ذهن بوسیله نظریه پردازان تبادل آشکارا پذیرفته شده است.
نظریه کنش متقابل - نظریه های جامعه شناسی
الیاس شرف پور:
نظریه کنش متقابل (Interaction theory) 1)این نظریه به جای متمرکز شدن بر موقعیت اجتماعی علل رفتار افراد بر طبیعت کنش متقابل اجتماعی که بین افراد اتفاق میافتد، متمرکز است.یعنی اینکه افراد در ارتباط با یکدیگر عمل میکنند و موجب ساختن عمل یکدیگر میگردند.
2)کنش متقابل صرفاً به منزله تأثیرپذیری از دیگران نیست، بلکه تأثیر و تأثر متقابل در جریان زمان و موقعیتهای گوناگون است. در این صورت یک عمل متحول در حال تغییر، مطرح است نه عمل سادهای که در شرایط محیطی خاصی تحقق پذیرد.
3)عمل انسان صرفاً به واسطه کنش متقابل ایجاد نمیشود، بلکه از کنش متقابل بین افراد نتیجه میشود کنش افراد ناشی از تفکر فرد و تعریف او از موقعیت است.
4)نظریه کنش متقابل بر کنش متقابل به جای شخصیت یا ساخت اجتماعی تأکید میکند.
5)این نظریه بر انسان فعال به جای انسان منفعل در ساخت اجتماع تأکید میکند.
6)انسان بخشی از طبیعت است و تغییرات موجود در طبیعت درباره انسان نیز صدق میکند. این دیدگاه ناشی از تأثیر کارهای داروین بر اندیشه کنش متقابل نمادین است.
7)انسان پاسخ دهنده و یا ساخته شده بر اثر پاسخهای جاری جامعه و دنیا نیست، بلکه انسان در این دیدگاه، درک و انتخاب و سپس تفسیر میکند و در نهایت، در این مسیر ساخته میشود.
نقد دیدگاه کنش متقابل نمادین در معرض این انتقاد است که بیش از حد در سطح فرآیندهای خُرد متمرکز میگردد. طرفداران این نظریه در پرداختن به ساختها و فرآیندهای بزرگتر با دشواری روبرو بودهاند.
طرفداران نظریه کنش متقابل نمادین استدلال میکنند که عملاً همه کنشهای متقابل میان افراد انسانی متضمن تبادل نمادهاست. هنگامی که ما در کنش متقابل با دیگران قرار میگیریم دائماً در جستجوی «سرنخهایی» هستیم برای اینکه چه نوع رفتاری در آن زمینه مناسب است و اینکه چگونه آنچه را که منظور دیگران است تعبیر کنیم.
کنش متقابل نمادین توجه ما را به جزئیات کنش متقابل بین افراد جلب میکند و اینکه چگونه از آن جزئیات برای فهمیدن آنچه دیگران میگویند و انجام میدهند استفاده میشود؛ برای مثال زن و مردی که برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات میکنند هر یک ممکن است وقت قابل ملاحظهای را صرف برانداز کردن یکدیگر کنند و ارزیابی این که اگر رابطه متقابل برقرار شود احتمالاً چگونه خواهد بود، هیچ یک نمیخواهد دیده شود که این ارزیابی را خیلی آشکار انجام میدهد اگر چه هر دو میدانند که این کار صورت میگیرد.
یکی دیگر از کاربردهای نظریه کنش متقابل نمادین در تحلیل وضعیتهای چهره به چهره است.این نظریه همچنین میتواند نشان دهد که چگونه شیوههای مختلف کنش متقابل نمادین بر انتظارات مردم اثر میگذارد، برای مثال آمریکائیهای 65 سال به بالا تمایل دارند که خود را قربانیان جنایتها تصور کنند زیرا عوامل زیادی همچون وسایل ارتباط جمعی جنایت علیه سالمندان را به شکل مهیج نشان میدهد. به طور خلاصه، کنش متقابل نمادین بر اهمیت ارتباط نمادین یعنی انواع اداها، اطوارها، نمادها و مهمتر از همه زبان تأکید میکند. این ارتباطات نمادین در واقع در رشد فرد و جامعه نقش کلیدی دارند.
بنابراین برای درک کنش متقابل نمادین، پژوهشگران هم فعالیتهای قابل مشاهده و هم فعالیتهای غیرقابل مشاهده (مثل افکار) مردم را مطالعه میکنند.
کنش متقابل نمادین ریشه در افکار متفکران گذشته و کسانی همچون "جان دیوی"، "ویلیام جیمز"، "ویلیام توماس"، "چارلزپرس"، "چارلز کری"، "جورج زیمل" و "ماکس وبر" دارد پس از آن "مید"، "هربرت بلومر"، "گارفینگل استرایکر"، "فاین" و دیگران نیز تأثیرات عمدهای در شکلدهی به نظریه کنش متقابل نمادین معاصر داشتهاند.
آن چه بیش از همه در نظریات بلومر، به چشم می آید نظریه کنش متقابل و واکاوی آن است. وی کنش متقابل را در مواجهه با دو نظریه رفتار گرایان و کارکردگرایان بسط داد به این ترتیب که:
رفتار گرایان را متهم به تقلیل گرایی روانشناختی می کرد و معتقد بود آنان همه چیز را به رفتار فردی و واکنش فرد در برابر محرک خارجی تقلیل می دهند و استقلال عمل و تفکر خلاقانه برای فرد کنشگر قائل نیستند و در این اندیشه معنا و مفهوم محرکها برای انسان کنشگر یا نادیده انگاشته شده یا تحت الشعاع عوامل توجیهی است –
فونکسیونالیست ها و طرفداران نظریه کارکردگرایی را نیز متهم به عدم توجه به خلاقیت فرد می کند و بر توجه آنها به حاکمیت ساختارها و هنجارها و ارزشها بر فرد انسانی و کنش او می تازد
بر این اساس وی با اتکا به سه مهم: مکتب فلسفی عملگرایی، تفسیر جامعه شناختی بوم شناسی و روش های تکوین یافته بوم شناسی، نظام کنش متقابل را براساس نمادهای معنادار بنیان نهاد. در این اندیشه از تحلیل در سطح نظام ها پرهیز می شود، به نماد معنادار توجه می شود از این حیث که امکان کنش و واکنش یکسان در همگان پ دید می آورد و به جامعه انسانی به گونه ای توجه می شود که افراد همه در حال انجام کنش در آن دیده می شوند و بیشتر بر فرد و کنش او توجه می شود و نوعی کم توجهی نسبت به جنبه های گسترده تر نظام اجتماعی و ساختارهای آن مشهود است. بلومر اصولی نیز برای نظام کنش متقابل نمادین انتزاع می کند که همگی دلیل بر اهمیت این نظام است، از جمله این که از:
1. انسان ها برخلاف جانوران پست تر، استعداد تفکر دارند.
2. استعداد تفکر با کنش متقابل اجتماعی شکل می گیرد.
3. در کنش متقابل اجتماعی، انسان ها معانی و نمادهایی را یاد می گیرند که به آن ها اجازه می دهند تا استعداد متمایز انسانی شان را برای تفکر به کار اندازند.
4. معانی و نمادها. انسان ها را قادر می سازند که کنش متقابل و متمایز انسانی را انجام دهند.
5. انسان ها می توانند معانی و نمادهایی را که در کنش ها و کنش های متقابل شان به کار می برند، بر پایه تفسیری که از موقعیت می کنند، تعدیل یا تغییر دهند.
6. انسان ها تا اندازه ای برای آن می توانند معانی و نمادها را تعدیل و تغییر دهند که توانایی کنش متقابل با خودشان را دارند; زیرا این توانایی به آن ها اجازه می دهد که راه های امکان پذیر کنش را بیازمایند، مزایا و عدم مزایای نسبی آن ها را سبک و سنگین کنند و سپس یک راه را برگزینند.
7. الگوهای درهم تنیده کنش و کنش متقابل، گروه ها و جامعه ها را می سازد.11
دو نظریه مهم تعامل گرا که در قلمرو جامعه شناسی آموزش و پرورش سودمندند عبارتند از: نظریه برچسب زدن و نظریه مبادله. اگر به کودکی به طور مکرر گفته شود که کودن است و پیشرفتی نخواهد کرد، او ممکن است این برچسب را به عنوان وجهی از خودانگاری خویش پذیرفته و همان گونه که برچسب القا می کند رفتار نماید. شواهدی حاکی از آن است که دانش آموزان بسته به انتظارات معلم، خوب یا بدرفتار می کنند
نظریه مبادله بر این فرض استوار است که کنش های متقابل ما، متضمن هزینه ها و پاداش هاست. کنش های متقابل، افراد گروه ها را به الزامات و تعهداتی مقیّد می سازد; مثلاً وقتی دانش آموز مطالبی یاد می گیرد و این یادگیری نوعی پاداش به معلم است، لذا این رفتار احتمالاً ادامه می یابد. استفاده از این نوع نظریه های تعامل گرا، فهم پویایی های محیط آموزشی را تسهیل می کند.نهادهای اجتماعی
هر جامعه ای از نهادهایی تشکیل شده است و مقصود از نهاد نظامی نسبتاً پایدار و سازمان یافته ای از الگوهای اجتماعی است که برخی رفتارهای نظارت شده و یکسان را با هدف برآوردن نیازهای اساسی جامعه در برمی گیرد. به طور معمول، پنج نهاد بنیادی را در همه جامعه ها می توان باز شناخت که عبارتند از: نهادهای خانوادگی، تعلیم و تربیت، دین، اقتصاد و سیاست.
ساختارهای اجتمایی کلان وپهن دامنه
بحث مهم در اندیشه های بلومر، عکس العمل وی در برابر ساختارهای اجتماعی کلان و پهن دامنه است که انتقادات زیادی را نیز از این حیث متوجه او کرده است. وی صراحتا معتقد است ((جامعه بشری را باید مرکب از آدمهای عمل کننده دانست و حیات جامعه را باید متشکل از کنش انسانها در نظر گرفت)) و جامعه بشری را همان کنش دانسته و برای ساختارهای کلان اهمیت چندانی قائل نیست. او تنها بر آن است که مجموعه عملکردهای فردی و کنش مشترک، چارچوب هایی ایجاد می کنند که کنش متقابل در آن رخ می دهد و موقعیتی ایجاد می شود که افراد در آن عمل می کنند و بلومر این چارچوب های غیر جبری و غیر پیش ساخته را ساختارهای پهن دامنه بر می شمرد که تنها محدودیت ها و شرایط کنش را تعیین می کنند نه محتوای کنش متقابل را. بر همین اساس وی صراحتا می گوید: ((این فراگرد گروهی در زندگی اجتماعی است که قواعد را ایجاد و حفظ می کند نه آن که قواعد، زندگی گروهی را ایجاد و حفظ کند.)) باید تاکید کنیم که بلومر نگاه تقلیل گرایانه و سطحی به ساختارها ندارد و به طور کامل از آنها غافل نیست، او کلان را به خُرد تقلیل نمی دهد اما در عین حال قائل به اولویت و اهمیت خُرد است
روش تحقیق
بلومر در روش تحقیقی خود به تجربه اهمیت زیادی می دهد، چرا که او از مکتب شیکاگو و دانشگاه شیکاگو و تحلیل های تجربی آنان تاثیر زیادی گرفته است. او معتقد است جهان تجربی چیزی است که امکان مشاهده، مطالعه و تجلیل را در اختیار محقق قرار می دهد. اما این نکته نیز قابل ذکر است که وی به روش پیمایش و پرسشنامه علاقه چندانی ندارد، و ارزش چندانی برای روش های کمی قائل نیست. او حتی در این زمینه با جامعه شناس هم عصرش "کون" مناظراتی نیز داشته است و به تقلیل پیچیدگی زندگی اجتماعی به متغیرهای علمی ایراد داشت و بنابراین می گفت باید مفاهیم حساس و جستجوگر در روش تحقیق به جای مفاهیم سنتی قرار گیرد ولذا به روش های معتدل تری چون درون نگری همدلانه و مشاهده مشارکت آمیز معتقد بود. او می گفت محقق باید خودش را جای کنشگران مورد بررسی قرار دهد تا موقعیت را از دیدگاه آنان درک کند و جهان کنشگر را به همان سان ببیند که او می بیند
شناخت
بلومر سه شکل شناخت را انتزاع می کند و بر این اساس شناخت فیزیکی (هر پدیده ملموس) را از شناخت اجتماعی (مثل پدر و معلم) و شناخت انتزاعی (مثل افکار و اخلاق) تفکیک می کند. وی همچنین بر مبنای نظریه کنش متقابل خود، معتقد است شناخت در فرآیندی اجتماعی ساخته می شود و در نظام معرفت شناسی وی این سه قضیه نمایان است: 1 - جامعه و واقعیت مورد کنش انسانی، چیزی نیست مگر اعیان! از جهان طبیعی گرفته تا کوه و از اندیشه های هدایت کننده ای مثل امانت داری گرفته تا استقلال فردی، خاستگاه همه از منظر بلومر، نه رئالیسم و ایدئالیسم که در فلسفه پراگماتیسم و عملگرایی دنبال می شود و بلومر تمامی این شناخت ها را از کنش اجتماعی می داند. 2 - غیر از شناخت، معانی نیز محصول و مخلوق اجتماع هستند و البته در متن کنش متقابل شکل می گیرند 3 - این معانی، ثابت و ایستا نیستند و در فرآیند تفسیرگرایانه ای که فرد در برخورد با دیگران دارد، کنترل شده و بازنگری می شود.
کنش متقابل نمادین:
ریشه های تاریخی:
1- عمل گرایی
- واقعیت از قبل آماده نیست بلکه ضمن عمل ما ساخته و پرداخته می شود.
- دانش انسان ها استوار بر سود است و بنا بر سود نیز به یاد آورده می شود.
پس شناخته های اجتماعی و فیزیکی بر اساس فایده ان ها تعریف می شود.
- جان دیویی: ذهن ساختار نیست فرایندی است که طی مراحلی شکل می گیرد.
- لوئیس و اسمیت واقعیت گرایی فلسفی مید را از عملگرایی تسمیه گرایانه بلومر تفکیک می کند.
- بر خلاف واقعیت گرایان تسمیه گرایان معتقد به تاثیر پدیده های سطح کلان بر آگاهی و رفتار نیستند. پس عاملان آزاد اند.
2- رفتار گرایی
- در مقابل رفتار گرایی بنیادی پیروان واتسن، علاقه اصلی مید رفتار گرایی اجتماعی است.
- رفتار گرایی بنیادین با رفتار های مشاهده پذیر سرو کار دارد.
- واحد بررسی مید عمل است که دارای جنبه های پنهان و آشکار است.
- چارلز موریس: نقد مید بر واتسون جدا کردن رفتار از زمینه اجتماعی و بی توجهی به فرایند های ذهنی بود.
زیمل:
- زیمل به صورت کنش و کنش متقابل علاقه داشت.
- صورت های کنش و کنش متقابل در واقع بسط نظر مید است.
تقلیل گرایی در برابر برداشت جامعه شناختی
- از نظر بلومر روانشناسی، رفتار گرایی و کارکرد گرایی ساختاری هر سه تقلیل گر هستند.
- منظور از تقلیل گرایی تقلیل رفتار به عوامل و محرک های بیرونی یا روانی است.
جورج هربرت مید
- ذهن،خود و جامعه اثر معرو ف مید است.
- رفتار گرایی روانشناختی به ابعاد ذهنی داخلی و اجتماعی خارجی رفتار نپرداخته است.
- ما از ذهن موش سر در نمی آوریم اما جامعه شناس فرایند های ذهن انسان را درک می کند.
ذهن
- ذهن انسان از حیوانات متفاوت است چون یک فرایند است.
- فرایند های ذهن انسان در فاصله بین محرک و واکنش عمل می کند.
- زبان خود نشانه ای از فرایند های ذهنی مبتنی بر نهاد ها است.
- ذهن گفتگوی داخلی انسان با خودش از طریق نمادهای معنی دار است.
- یعنی ما خود را به جای دیگری می گذاریم تا عمل یا گفته او را درک کنیم.
- معنی نه از ذهن بلکه از موقعیت اجتماعی برمی خیزد.
- معنی حاصل تشخیص رفتار منتج از ادای یک کنشگر است.
- تفکر توانایی پرهیز موقتی از کنش است.
- هوش یادآوری،پیش بینی و تاخیر اندازی سازماندهی و گزینش است.
- درون نگری برای شناخت ذهن مناسب نیست.
- ذهن را نمی توان بررسی علمی کرد.
خود
- تعریف خود:
فرایند آگاهانه ای شامل واکنش در برابر خود مانند واکنش در برابر دیگران یا در برابر دیگری تعمیم یافته،توانایی گفتگو با دیگران،هوشیاری نسبت به گفته اشخاص و تعیین آنچه باید در مرحله بعد انجام داد.
- لازمه فرایند خود زبان به همراه مراحل نمایش و بازی است.
- در مرحله نمایش کودک خود را در نقش های گوناگون درک می کند.
- ادامه خود
- در مرحله بازی پذیرش نقش دیگری تعمیم یافته را یاد می گیرند.
- کودک در مرحله بازی چشم اندازی به کل جهان اجتماعی به دست می آورد.
- من و در من دو عنصر بنیادین خود هستند.
- در من همان ملکه ذهن شدن دیگری تعمیم یافته است.
جامعه
- جامعه را چیزی حز یک رشته کنش و واکنش متقابل سازمان یافته و الگودار نمی بیند.
- برای مید جامعه مقدم بر فرد است.
اصول بنیادین نظریه کنش و کنش متقابل از نظر مانیس، ملتسر و رز
- تفکر حاصل کنش و کنش متقابل اجتماعی است.
- معانی و نماد اهی حاصل از کنش متقابل اجتماعی استعداد متمایز انسان ها را برای تفکر به کار می اندازد.
- معانی و نماد ها به انسان ها امکان کنش و کنش متقابل متمایز انسانی می دهد.
- معانی و نماد ها در کنش و کنش متقابل بر پایه تفسیر از موقعیت تبدیل یا تغییر می یابد.
- تعدیل و تفسیر حاصل توان کنش متقابل با خود است که امکان سبک سنگین کردن می دهد.
- جامعه و گروه حاصل از الگوهای در هم تنیده کنش و کنش متقابل است.
استعداد تفکر
- انسان ها واحد های بازاندیشنده و کنش متقابل کننده اند که موجودیت اجتماعی را می سازند.
- توان اندیشه و تفکر ریشه در ذهن دارد.
- ذهن فرایندی است که بخشی از فرایند بزرگتر محرک و واکنش محسوب می شود.
تفکر و کنش متقابل
- تفکر به وسیله اجتماعی شدن از آغاز کودکی پرورش می یابد.
- اجتماعی شدن یک طرفه نیست بلکه فرد اطلاعات به دست آمده را با نیازهایش سازگار می کند.
- بلومر و مید بین دو کنش متقابل نمادین و غیر نمادین تمایز قائل هستند.
- تفکر راجع به شناخته ها (فیزیکی، اجتماعی و انتزاعی)است.
- تعریف کنشگر از شناخته ها مهم است و سازنده ماهیت شناخته است.
یادگیری معانی و نمادها
- انسان ها طی کنش متقابل به گونه عام و اجتماعی شدن به گونه خاص معانی و نمادها را یاد می گیرند.
- نمادها شناخته های اجتماعی اند اما نشانه ها قائم به ذات هستند.
- شناخته های اجتماعی که جای یکدیگر بنشینند نماد هستند. معروف ترین نماد زبان است.
- نمادها به انسان کمک می کند تا جها را فعالانه ایجاد و بازایجاد کند.
خواص نمادهای زبانی
- از طریق نامگذاری و طبقه بندی به جهان سروسامان می بخشد.
- به انسان توان درک محیط و هوشیاری بیشتر در برابر برخی اجزا می دهد.
- توانایی اندیشیدن انسان را بالا می برد.
- بدون آزمایش و خطا به انسان توان حل مساله می دهد.
- به انسان امکان فراتر رفتن از زمان و مکان می دهد.
- به انسان امکان تخیل در مورد واقعیات مابعدالطبیعی می دهد.
کنش و کنش متقابل
- معانی و نمادها بر کنش و کنش متقابل تاثیر دارند.
- رفتار دو نوع آشکار و پنهان (فرایند تفکر) است.
- رفتار پنهان برای نظریه پردازان کنش و کنش متقابل مهم تر است.
- سبک سنگین کردن تاثیر کنش بر کنشگران درگیر به معنی درگیر شدن در کنش اجتماعی است.
- نمادها در فرایند کنش و کنش متقابل معنادار و برپایه تفسیر آنها واکنش نشان داده می شود.
گزینش کردن
- انسان ها در کنش ها دست به گزینش می زنند و به نمادها معنای تازه می بخشند.
- تامس: اگر انسان ها موقعیتی را واقعی تلقی کنند پیامد موقعیت واقعی خواهد شد.
- انسان ها در نظریه کنش قدری خودمختارند و زندگی منحصر به فردی برای خود ترتیب می دهند.
خود
- راک: خود در کانون توجه اندیشمندان کنش متقابل قرار دارد.
- کولی: خود آئینه سان یعنی انسان خود را به گونه ای می نگرد که هرپدیده اجتماعی دیگر را می بیند. خود آئینه سان سه بخش است:
1- تصور ما از چگونگی ظاهر شدنمان در ذهن دیگران
2- تصور ما از قضاوت دیگران درباره ظاهر ما
3- تصور ما از قضاوت دیگران درباره خودمان (سرافکندگی یا غرور)
هربرت بلومر
- رمز و رازی در کار نیست، خود یعنی انسان موضوع کنش خود واقع شود
- خود به انسان کمک می کند تا به جای واکنش در برابر محرک ها دست به کنش بزند.
موریس رزنبرگ
- خود هم شناخته و هم شناسا است.
- اما برداشت از خود مهمترین شناخته در جهان است.
- برداشت از خود یعنی جامعیت اندیشه ها و احساساتی که فرد از خود به عنوان یک شناخته دارد.
- محتوای برداشت از خود هویت اجتماعی و تمایلات فردی است.
- ساختار برداشت از خود رابطه میان هویت ها و تمایلات اجتماعی فرد است.
- مرزهای برداشت از خود خارج از کنشگر است مانند شرمساری از لباس از مد افتاده.
- انواع خود:
1- خود موجود (فکر می کنیم هستیم)
2- خود دلخواه(دوست داریم باشیم)
3- خود وانمودی (نشان می دهیم).
- برداشت از خود شامل انگیزه احترام به خود و انگیزه تداوم خود است.
اروین گافمن
- با نظریه نمایش «نمود خود در زندگی روزانه» را طرح کرد.
- «مدیریت تاثیر گذاری» یعنی کنشگر امیدوار است حضار او را وادارد تا داوطلبانه به دلخواه او عمل کند.
- جلوی صحنه شامل محیط، نمای شخصی (قیافه و منش) است.
- جلوی صحنه هنگامی نهادمند می شود که بازنمودهای جمعی در صحنه پدیدار شود.
- توجه به نهادمندی و بازنمود جمعی نظریه گافمن را ساختاری ساخته است.
کنشگر خطاها، سرزنش ها و کارهای کثیف را پنهان اما محصول نهایی را آشکار می سازد.
- یک اجرای موفق بستگی به مشارکت همه طرف های نمایش دارد.
- اگر اجرای نقش دروغ باشد حتی حضار خود را با این دروغ تطبیق می دهند.
- کنشگر از طریق «هاله پوشی» تماس خود را با حضار کم می کند تا در چشم آنان حرمت کسب کند.
- واحد بنیادین تحلیل گافمن گروهه (ایفاگر نقش و حضار) است.
- پشت صحنه کنش های غیر رسمی است که کنشگران از ورود حضار به آن جلوگیری می کنند.
هیچ حوزه ای همزمان قلمرو جلو، پشت و خارج صحنه نیست.
فاصله نقش درجه کناره گیری از نقش های محول است.
داغ شکاف میان هویت اجتماعی بالقوه و بالفعل است.
کنشگر در پی پنهان نمودن بی اعتباری (حضار نمی دانند) و تخفیف بی اعتبار شدگی (حضار می دانند) است.
در کتاب «چهارچوب» از موقعیت گرایی به ساختارگرایی میل می کند.
نظر بلومر درباره ساختارهای پهن دامنه
- کنش اجتماعی ساخته و پرداخته تفسیر آدم ها از موقعیت هایشان است.
- قلمرو جامعه شناسی بررسی کنش مشترک است که فرهنگ و اجتماعی آن را هدایت می کند.
- کنش ها در چارچوب ساختارها رخ می دهد اما تعیین کننده نهایی موقعیت ها است که کنشگر را مجهز به نمادهای ثابت می کند.
- انسان ها معانی را می پذیرند اما در آن دخل و تصرف نیز دارند.
نظر بلومر در مورد روش ها
- جامعه شناسی متعارف پیچیدگی زندگی اجتماعی را به متغیرها تقلیل داده است.
- به دلیل اهمیت نقش تفسی در زندگی اجتماعی باید از مفاهیم حساس و درون نگری همدلانه استفاده کرد.
- کون در مقابل بلومر طرفدار وحدت روش علوم طبیعی و اجتماعی به شناخت نشانه های رفتاری آشکار پرداخت.
تفسیر هربرت بلومر از هربرت مید
- مید با الهام از رفتارگرایی بیش از بلومر به علم دقیق گرایش داشت.
- روش طبیعت گرایانه نرم بلومر متفاوت از روش شناختی سخت مک فابل و روکس روت است.
- به جای موضوع روش شناختی مید تفسیر بلومر از موضع مید بر نظریه کنش متقابل مسلط است
ابراهیم عباسی ـ علی حسینی
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 28 تیر 1400 (07:33)
- گزارش تخلف مطلب