مکاتب فمینیسم
مقدمه:
فمینیسم، جریانى است خزنده که از متن تفکرات فلسفى و ایدئولوژى غرب برخاست و با طرح ایدهها و شعارهاى به ظاهر حق مدارانه درباره زنان، توانست به سرعت در سطح دنیا انتشار یابد و کشورهاى اسلامى را فرا بگیرد، غرب با آگاهى از سنتهاى قومى، قبیلهاى و مذهبى کشورهاى اسلامى و حساسیتهاى مسلمانان در مورد، زن به تبلیغات در سطح وسیع پرداخته و بعضی از جریانهای اسلامی را عقیده بر آنست که جریان فمینیسم یکى از صدها کالاى بسته بندى شدهاى است که براى بقا و دوام خود از یک سو و ترویج و تکثیر خود از سوى دیگر، قالب عوض نمود و در شکل جدیدى به نام «فمینیسم اسلامى» وارد کشورهاى اسلامى شد.
فمینیسم نهضتى است براى مطالبات حقوقى زنان که در اواخر قرن 19 میلادى و در پى اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شکل گرفت و به تجزیه و تحلیل این نابرابرىها پرداخت و دیدگاههاى مختلفى ارائه داد،چنانچه به علت وابستگى دیدگاهها و گرایشاتِ فمینیستى به مکتبهاى فلسفى و سیاسى غرب، بدنه هاى متفاوتى از فمینیسم به وجود آمد که هر کدام با منظرى خاص و جداگانه به مسائل حقوقى زنان مىنگرند، که فمینیسمهاى رادیکال، مارکسیست، سوسیالیست، لیبرال، فرامدرن و اسلامى، از مهمترین گرایشات فمینیستى هستند.
در این مقاله سعى شده تا علل پیدایش وتنوع مکتب های فیمینستی بیان و نحوه تحلیل آنها از مسائل و مشکلات زنان و راه کارهاى ارائه شده آنها در آشنایى با این گروهها بپردازیم، به عنوان مثال، فمینیستهاى مارکسیست علت فرودستى و ظلم به زنان را تحولات اقتصادى به ویژه بعد از«رنسانس *»، مىدانند و نفى سرمایه دارى را تنها راه رهایى زنان قلمداد مىکنند؛ در حالى که رادیکال فمینیستها طبیعتِ خشن مرد و نظام آن را عامل ظلم به زن و مبارزه سیاسى سازماندهى شده راعلیه چنان نظام راه حل مسائل زنان مىدانند، به نظر برخى از فمینیستهاى اسلامى، دین دارى وقدرت دینی باید از هم تفکیک شود و نظام سکولاریستى جاى آن را در عرصه سیاست بگیرد، برخى دیگر به صراحت از نظام «سکولار**» حرفى نمىزنند، بلکه خواهان قرائتى از اسلام و آموزهاى دینى هستند که مطابق با فرهنگ غربى باشد. اینک سیر وسفری رسانه ای دراین زمینه را با «فیمینیم چیست» آغاز می داریم و ازمنابع مختلف این جریان خزنده را پی می گیریم:
فمینسیم چیست؟:
فمینیسم، جنبشى سازمان یافته براى دست یابى به حقوق زنان و ایدئولوژىایى براى دگرگونى جامعه است که هدف آن صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نیست بلکه رؤیاى دفع انواع تبعیض و ستم نژادى را در سر مىپروراند، همه گرایشهایى که زیر چتر گسترده این جنبش گرد آمدهاند، در این باورند که زنان با بىعدالتى و نابرابرى روبه رو شدهاند؛ اما درباره علل ستم بر آنان تحلیلهاى مختلفى ارائه مىدهند و بر همین پایه، راه هاى متفاوتى نیز پیشنهاد مىکنند.
نخستین بار، واژه فمینیسم (Feminisme) تشریح گونه و در یک متن طبی به زبان فرانسوی، براى رشد اندامها و خصایص جنسى بیماران و به ویژه مردى به کار رفت که تصور مىشد از خصوصیات زنانه یافتن بدن خود در رنج بود، سپس«الکساندر دوما»، نویسنده فرانسوى، این واژه را در جزوهاى با عنوان «مرد و زن»، درباره زن محصنه و زنانى به کاربرد که به گونهاى ظاهرأ مردانه رفتار مىکردند.(1)
فمینیسم به عنوان یک اصطلاح سیاسى، از سال1837 میلادی، وارد فرهنگِ فرانسه شد این واژه هر چند در ارائه چهرهاى کلى و مشخصههاى یک مکتب سیاسى - اجتماعى، واژهاى گویا است؛ اما با دارا بودن این کلیت مفهومى، از مؤلفهها و شناسههاى معرفى یک تفکر خاص، تهى مىباشد، براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمینیسم، به پسوند آن نیاز است و این پسوندها هستند که تعیین کننده نوع گسترش، مشخصهها و اهداف خاص آن مىباشند و بدین ترتیب است که مثلاً فمینیسم رادیکال از فمینیسم سوسیالیست متمایز مىگردد (2). در مباحث آکادمیک، فمینیسم به معناى اعم، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است؛ اما آنچه امروز به عنوان فمینیسم مطرح مىشود، فمینیسم به معناى اخص است که جنبشى کاملاً سیاسى - ایدئولوژیکى و حمایت شده از کانونهاى خاص در جهان است، بهتر آن است که بگوییم فمینیسم قبل از آنکه یک مکتب و ایدئولوژى مستقل باشد، یک وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است، در دهه1840 میلادی، جنبش حقوق زنان در ایالات متحده ظهور کرد و به فعالیت در جهت تبیین جایگاه زن در جامعه امریکا پرداخت که خواهان رعایت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود، قبل از ظهور جنبشهاى مدافع حقوق زنان، نویسندگان زن درباره نابرابرىها و بى عدالتىهاى اجتماعى علیه زنان، مطالبى نوشته بودند، در حقیقت آغازگر این گونه جنبشها و منشأ پیدایش نهضت فمینیسم، همین نویسندگان بودند که با تحولات فکرى و فرهنگى، زمینه خیزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند، به عنوان نمونه می توان به خانم«مرى ولستن کرافت»، نویسنده «احقاق حقوق زنان» و «سیمون دو بوار***»، نویسنده «جنس دوم» اشاره نمود، در یک جمعبندى کلى از تعریف فمینیسم، مىتوان گفت: جنبشهاى فعالى از حقوق زنان، چه در جهان غرب و چه در کشورهاى اسلامى، در اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شکل گرفتند؛ اما با گذشت زمان، به جریانى فرهنگى تبدیل شدند که بر اساس انگارههاى مشخص اعتقادى، به تحلیل نابرابرىهاى زنان و آرمانهاى زنانه پرداختند، امروزه، واژه فمینیسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مىشود.(3)
علل پیدایش فمینسیم:
فمینیسم، به عنوان مکتبى که دفاع از حقوق زنانى را به همراه خود پیش مىکشد، نیاز به بحث تاریخى و اجتماعى در فرهنگ و تاریخ غرب دارد که این مقاله گنجایش آن را ندارد؛ اما براى بررسى علل پیدایش فمینیسم، ناچاریم مقوله زن و حقوق او را از منظر تاریخى، به طور خلاصه بیان کنیم، در روم باستان، زنان از حقوق اجتماعى برخوردار نبودند و از ارث محروم بودند، پس از مرگ شوهر، زن مانند سایر اشیاء، به ورثه منتقل مىشد، رومیان با آنکه درعرصه قوانین و حقوق، پیشرفت کرده بودند؛ اما افکار عامه نسبت به زنان، متمایل به خشونت و سختگیرى بود.(4)در دمکراسى«آتن» زنان با بردگان و ولگردها برابر بودند و حق رأى و مالکیت اقتصادى نداشتند؛ به گونهاى که به زنان اجازه خرید و فروش در اشیاء گرانتر از بیست من جو نمىدادند(5). با سقوط امپراطورى روم، فضاى اجتماعى به تدریج تحت تأثیر آموزههاى مسیحیت، زیبا و دلپسند شد، با آنکه قرون وسطى، دوران راحت باش براى زنِ اروپاى قدیم بود اما در قرنهاى ششم و هفتم میلادى که با گسترش تعالیم مسیحیت همراه بود، زنان حتى در دیرها و کلیساها به اندازه مردان سهم داشتند و به ریاست برخى دیرها هم نائل مىشدند، در حقیقت، مىتوان گفت مسیحیت نگاهى کرامت گونه به زن داشت؛ به طورى که توانست نگاه جاهلیت قبل از مسیحیت را نسبت به زن تغییر دهد؛ چون این دین بر پایه زنى بزرگ به نام مریم (ع) بنا نهاده شده بود، در قرنهاى دهم و یازدهم میلادى، زنان آرام آرام وارد مسائل سیاسى حکومتى و قضایى شدند، این دوره مقارن بود با ورود و نفوذ اسلام به اروپا که رهآورد، افزایش حرمت حقوق زن در جامعه و فرهنگ اروپا مىباشد، در سدههاى سیزدهم و چهاردهم میلادى، ساختار اقتصادى و اجتماعى اروپا متحول شد و تضییقات حقوقى زنان و کاهش حرمت و کرامت زن اروپایى شکل گرفت، بیشترین دوران تهاجم به کرامت زن و حقوق مادى و معنوى او در غرب بعد از رنسانس بود؛ دورانى که از آن به مرگ مدنى زن تعبیر شده است اوج این تهاجمات در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم میلادى بود، در این دوران زنان خلاق در عرصه علم و هنر و ادبیات، مجبورند آثارشان را با نامهاى مردانه امضا کنند؛ مثلاً کشفیات مهم نجومى«تیکو براهه» حاصل زحمات و تلاشهاى علمى خواهرش بود، در قرنهاى هفدهم و هیجدهم میلادى، که با تشدید سکولاریزاسیون در اخلاق و فرهنگ، تمرکز ثروت، مبادلات بردگان و فقیر شدن بخشى از بشریت همراه بود، شرافت انسان در اروپا، به میزان تولید کالا و پس اندازهاى مادى او تنزل کرد، در این میان، وضع زنان وخیمتر از مردان بود، زن غربى نیز فمینیسم را یگانه حامى حقوق و کرامت از دست رفته خود پنداشته، آن را نقد قوانین ناعادلانه، ساختار قدرت، فرهنگ، ارزشها و سنتهاى مردسالارانه جامعه مىداند (6). سیر تاریخى پیدایش فمینیسم را مىتوان به دو بخش اساسى موسوم به موجهاى دوگانه تقسیم کرد، موج اول فمینیسم اشاره به جنبشهاى فمینیستى اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادى داشت و محور فعالیتهاى آنها کسب حقوق مساوى براى زنان، به ویژه حق رأى بود، موج دوم در اواخر دهه 60 و تمامِ دهه 70 قرن بیستم میلادى، اعتراض مجددى است به عدم تساوى زنان این دو موج فمینیستى مدعى اند که حوزهاى هستند با اندیشهها، تاریخچه و کارکردهاى خاص خود؛ اما در عمل ما بین این اندیشهها و کارکردها هیچ وحدتى وجود ندارد.
علل تنوع مکاتب فمینیستی:
در زمینه علل پیدایش مکاتب متعدد فمینیستى، به ویژه در شرایطى که آنها حرکت خود را در راستاى آزاد نمودن زن از ستم مردان مىدانند، باید گفت: هر کدام از این دیدگاهها و مکاتب به فراخور پیدایش و بالندگى خود، در دامن مکتبى خاص رنگ و بو و حال و هواى همان مکتب فکرى - فلسفى را اخذ نموده است؛ و این کلیت مورد اعتماد، به تناسب بستر رشد خود از عوامل و مسائل محیطى اش تأثیر پذیرفته است(7). به قول«دریک ویلفورد»، بهتر است به جاى واژه فمینیست، از فمینیستها استفاده کرد؛ زیرا گرایشات فمینیستى به قدرى مختلفند که نمىتوان آنها را در یک مفهوم واحد جمع آورى کرد (8). از آنجا که فمینیستها براساس آموزههاى مکاتب فکرى، فلسفى و سیاسى، دیدگاههاى خود را ترویج مىدهند وعلت فرودستى زنان را تحلیل مىکنند؛ مىباید علل پیدایش تنوع دیدگاههاى فمینیستى را در وابستگى جنبشهاى طرفدار حقوق زن به این مکاتب بدانیم، از طرف دیگر وجود و ظهور این مکاتب مختلف فمینیستى بیانگر این است که فمینیسم به تنهایى یک مکتب و ایدئولوژى مستقل نیست، بلکه تنها جریانى تاریخى و اجتماعى است، تمام فمینیستها معتقدند: نژاد زن همواره تحت تبعیض مردان بوده است؛ به گونهاى که عرصه فرهنگ و تاریخ را در نوردیده و در اکثر نقاط جهان تأثیر بهسزایى در عادات و رسوم مردم بر جاى گذاشته و فرودستى زنان در تمام زوایاى فرهنگ ملل مختلف نمایان است این کلّیت مشکلى است که تمام نحلههاى فمینیستى خود را متکفل حل آن مىدانند؛ اما در مرحله ارائه طرح و برنامه براى حل این مشکل دچار اختلافات فاحشى شدهاند، به طورى که هیچ تعریف واحدى از فمینیسم ندارند، خانم«روژه کاوز» از فمینیستهاى مشهور در این خصوص مىگوید: «من خودم نفهمیدم که بالاخره فمینیسم چیست؟ تقریبا هیچ معنایى را به عنوان هویت اصلى تفکر فمینیسم در دنیاى غرب نداریم؛ الاّ صرفأ در همین حد که زن به دلیل هویت جنسىاش، گرفتار تبعیض در دنیا است و چه در نیازهاى مشخص زنانهاى و چه نیازهاى عام انسانى، همواره به خاطر جنسیتش نادیده گرفته شده است در این حد مىتوان توافق کرد؛ اما این حد بسیار مبهم و کلى است و بعد از آن همه چیز در باب فمینیسم، غامض و اختلافى مىشود» (9). با نگاهى دوباره به عمق گرایشات فمینیستها، مىتوان دریافت که همگى آنان به نوعى معتقد به آرمان برابرىاند.
خانم «نیره توحیدى» نویسنده «فمینیسم، دمکراسى و اسلامگرایى»، معتقد است که مىتوان اصول و حداقل هایى را یافت که مورد توافق همه بوده است، لذا تعریف او از فمینیسم چنین است: اعتقاد به برابرى حقوق، فرصتها، امکانات و منزلت اجتماعى زن و مرد و تلاش در جهت از بین بردن سلطه جویى جنسى و مرد سالارى و پایان بخشیدن به ستم، تبعیض و خشونت علیه زنان، بنابراین آنچه تمام فمینیستها بر آن اعتقاد دارند و نقطه اشتراک آنها مىباشد؛ در دو مسئله خلاصه مىشود:اولاً زنان به دلیل جنیست خودگرفتارتبعیض هستند، ثانیا، این تبعیض باید رفع شود که لازمه آن، اصلاح نظام اقتصادى، اجتماعى و سیاسى است.(10)درنقطه مقابل تمام فمینیسم، در دو مسئله اساسى با هم اختلاف نظر دارند که این اختلاف خود سبب تشکیل گروههاى متعدد فمینیستى شده است:
الف:ـ علت فرودستى زنان.
ب:ـ راه حل اصلاحِ وضعیت زنان.
مکتب های فیمینستی:
1 ـ فمینیسم لیبرال:ـ این مکتب متذکرمی شودکه براى احقاق حقوق زنان، باید در چارچوب حکومتهاى لیبرالى مبارزه کرد،، بر اساس این دیدگاه حکومت بر درستى بنا شده، اما حقوق و امتیازاتى که اعطا مىکند باید به همه زنان تعمیم یابد، اعتقاد پیروان این مکتب این است که: نقشهاى جنسیتى و پیش داورىهاى تبعیضآمیز، باورهاى پذیرفته شده درباره تفاوتهاى طبیعى در جنس و روابط اجتماعى است که سر نوشت متفاوتى براى زن و مرد رقم مىزند، در نتیجه، لیبرالها مخالف نقشهاى کلیشهاى(11) در خانواده و جامعه هستند.
لیبرالها اصل را در آزادى وعملکردها، لذت جویى و رضایت خود محورانه افراد قرار داده اند و نسبت به نقش مادرى و همسرى در خانوادههاى سنتى، از آن رو که محدود کننده تمایلات افراد خانواده است بدبین هستند، از نظر آنان مىتوان با اصلاح قوانین و ساختار سیاسى و اجتماعى، جامعهاى با اهداف تساوى طلبانه ساخت،آرمان آنها تحقق جامعهاى دو جنسیتى است؛ جامعهاى که اعضاى آن از نظر جنس مذکر یا مؤنث هستند، اما ویژگىهاى زنانه یا مردانه با اختلافات فاحش نشان نمىدهند، اینان معتقدند از راه تغییر قوانین و ایجاد فرصتهاى بیشتر آموزشى و اقتصادى و ورود زنان به حیطه امور اجتماعى، مىتوان به این آرمان دست یافت.
2 ـ فمینیسم مارکسیست:ـ محور اصلى توجه فمینیستهاى مارکسیست، توجه به نقش اختلافات طبقاتى و تحول ابزار تولید در وقوع تحولات فرهنگى و اجتماعى است، فمینیسم حاصل تلاش زنانى است که مارکسیسم را گسترش دادند تا از عهده توضیحى قابل قبول براى فرودستى و بهره کشى از زنان در جوامع سرمایه دارى برآیند(12). به نظر«مارکس****»، در جوامع اولیه بشرى، از ساختار خانوادگى کنونى خبرى نبود و مردم به صورت شبکههاى گسترده خویشاوندى به هم پیوند مىخوردند، با پیدایش مالکیت خصوصى و جایگزینى اقتصاد چوپانی و دهقانی، شکست تاریخى جنس زن رقم خورد، مردانِ مدعىِ مالکیت ابزار تولید شدند و نیاز به نیروى کار آنان را واداشت تا همسران و فرزندان را به اطاعت خود وادارند، تفکرات مارکسیستى، اطاعت جنس زن از مرد را ریشهدار در مسائل اقتصادى مىداند، بعد از مارکس، انگلس دست به نوآورى در دیدگاهها و ایدئولوژى مکتب مارکسیسم زد؛ تا نظریهاى ارائه دهد که نسبت به حقوق زنان موجّه باشد، در دیدگاه کلىِ مارکس و انگلس تفاوت چندانى نمىبینیم به نظر آنان، خانواده اولین نهاد اجتماعى است که تقسیم کار نابرابر در آن صورت مىپذیرد و باید نابود گردد مارکس مىگوید:«خانواده براى رفع نیازهاى نظام سرمایهدارى و مشخصأ به دلیل خواست مردان براى انتقال میراث خود به وارثان مشروع شکل گرفت (13)». بنابر نظر فمینیستهاى مارکسیست، تحولات اقتصادى منشأ فرودستى زنان و انقلاب صنعتى و نفى سرمایهدارى عامل رهایى زنانى از وضعیت کنونى مىباشد.
3 ـ فمینیست رادیکال:ـ هواداران این جنبش معتقدند که هیچ حوزهاى از جامعه نیست که مردان در آن دخالت نداشته باشند، در نتیجه در هر جنبهاى از زندگى زنان که اکنون طبیعى شمرده مىشود، باید تردید کرد و به دنبال راه هایى تازه براى جریان امور بود، هسته مرکزى عقاید فمینیست رادیکال این است که نابرابرىهاى جنسیتى محصول یک نظام مقتدر و مرد سالار و مهم ترین شکل نابرابرى اجتماعى است«سیمون دوبوار» از شخصیتهاى مشهور رادیکال مىگوید: هیچ انسانى زن یا مرد متولد نمىشود، بلکه هویت زنانه یا مردانه را در طول حیات خود کسب مىکند، تفاوتهاى فیزیولوژیک تنها زن و مرد را از لحاظ زیست شناختى متمایز مىکند و تفاوتهاى ذهنى و روحى و اختلافات در نگرشها و استعدادها، تماما محصول روابط اجتماعى و تاریخى است، بر این اساس به علت این که طبیعتِ ثابت بشرى وجود ندارد، تقسیم وظایف به زنانه و مردانه خطاست، رادیکال فمینیستها علت فرودستى زنان را طبیعت پرخاشگرانه مردان مىدانند و معتقدند مردان از این خصوصیت براى کنترل زنان بهره مىگیرند.
«مرى دیلى» گزارش مستندى از فجایعى که در آن مردان از پرخاشگرى براى مهار زنان سود جستهاند، را ارائه مىدهد، او با اشاره به رسم سوتى(14). در هند، بستن پاى نوزادان دختر در چین، ختنه دختران در برخى کشورهاى افریقایى... اینها را نمونههایى از آزار رسانى مردان به زنان و استفاده از ابزار خشونت براى مهار آنان مىداند.(15)این گروه فمینیستى معتقدند که نابرابرى زنان ریشههاى عمیقى در فرهنگها و ذهنیتها دارد و انقلاب در قوانین تا زمانى که در درون فرهنگِ موجود انجام شود، تنها مرحمى بر زخمهاى عمیق جنس مؤنث است، اینان زنان را به خلق هویت تازهاى براى خود ترغیب مىکنند که استوار بر پایه زنانگى حقیقى باشد و آنان را به بزرگداشت شکل تازهاى از خلاقیت زنانه فرا مىخوانند که به خواهرى(16) و هویت خویش تکیه کنند، آنان دو جنسیتى بودن را مردود مىدانند؛ چون معتقدند با ارزشترین خصلتها همان ویژگىهایى است که به زنان اختصاص دارد از نگاه آنان، زنان باید جدا از مردان زندگى کنندچون حتى در صمیمانه ترین روابط میان زن و مرد، سلطه مردانه وجود دارد. «نیروى مذکر از طریق تداوم بخشیدن به نهادهایى چون پرورش کودک، کار خانگى، عشق و ازدواج و اعمال جنسى، تحکیم مىیابد.»(17).
«شولامیت فایرستون» عامل فرودستى زنان در طول تاریخ را مسائل بیولوژیکى زنان، یعنى وضعیت خاص زایمان، عادت ماهیانه، پرورش کودک و... مىداند؛ اما مىگوید: تکنولوژى جدید، با میسر ساختن لقاح بدون آمیزش، پرورش جنین خارج از رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد، در این روند، خانواده به عنوان واحدى براى تولید مثل و اقتصاد، از میان خواهد رفت و جامعهاى آزاد از نقشهاى مبتنى بر جنسیت شکوفا خواهد شد (18). آرمان رادیکال فمینیستها تحقق جامعهاى فاقد از جنسیت است، اما بسیارى از آنان پا را از این هم فراتر گذاشته و صفات ارزشمند را صفات ویژه زنان دانستهاند، لذا آرمان انسانى آنان، آرمان زن است؛ اما نه زنى که تحت سلطه نظام پدرسالارانه باشد، رادیکالها براى رسیدن به این آرمان، تنها انقلاب جنس مونث علیه مذکر را مؤثر مىداند، از اینرو، مبارزه سیاسى سازماندهى شده علیه جنس مذکر، چه در حوزه عمومى(جامعه) و چه در حوزه خصوصى (خانواده)، را لازم مىدانند؛ زیرا معتقدند فرهنگ، دانش و درک ذهنى زنان همواره از سوى مردان انکار شده و علم مردانه براى مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژىهایى که زن را حقیر و موظف به کار خانگى معرفى مىکند به کار رفته است (19).
4ـ فمینیسم سوسیالیستى:ـ این گرایش تلفیقى از دو دیدگاهِ فمینیسم مارکسیسم و رادیکال است که معتقد است هم نظام جنسیتى پدر سالارانه و هم نظام سرمایه دارى در ستم علیه زنان نقش ایفا مىکنند، آنان جنسیت، نژاد، سن و ملیت را عامل ستم بر زنان و فقدان آزادى زنان را محصول کنترلى مىدانند که قلمروهاى عمومى و خصوصى بر آنان اعمال مىشود، به اعتقاد این گروه، در تمامى جوامع، جنس مذکر بر جنس مونث رابطهاى سلطهآمیز برقرار کرده است؛ اما این رابطه در نظام سرمایه دارى به شکل سرمایه دارى پدرسالارانه درآمده که عمق ظلم به زنان را نشان مىدهد، آنان براى رهایى جنس زن، خواستار اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاکمیت سوسیالیسم و نیز اصلاح در ابعاد فرهنگى و روانکاوانه جامعه و رفع تقسیم کار جنسى در همه قلمروها هستند، از این رو، مىتوان گفت فمینیسم سوسیالیست، نظام اقتصادى و سلطه پدر سالارانه را عامل فرودستى زنان مىدانند و مبارزه طبقاتى و جنسیتى را راه حل وضعیت زنان.
5 ـ فمینیسم فرامدرن(پست مدرنیسم): از اواخر دهه 70 میلادى، گروهى از فمینیستها به دفاع از خانواده، نقش مادرى و تفاوتهاى طبیعى زن و مرد پرداختند و به اصلاح دیدگاههاى قبلى خود اذعان نمودند، آنان در این زمینه کتابها و مقالات فراوانى نوشتند که رنگ و بوى پشیمانى و تغییر در دیدگاههاى فمینیستى از آنها به مشام مىرسید، فمینیستهایى که قبلاً خانواده را بازداشتگاهى براى زنان مىدانستند، آن را جزء از شکلهاى ارتباطى که در آن زنان مىتوانند نیازهاى عاطفى شان را برآورند، برشمردند،«الشتین» در کتاب «مرد عمومى، زن خصوصى»، به تلاش فمینیستهاى رادیکال براى سیاسى کردن زندگى خصوصى حمله کرد و به دفاع از محور زندگى خصوصى و خانواده فرزند پرداخت و مادر بودن را فعالیتى غنى، چند رویه، پر زحمت و شادىآفرین دانست (20). نسبىگرایى، شاخصه اصلى دیدگاه فرامدرن است از دیدگاه آنان، هر مکتب فکرى که مدعى درک واقعیت در وجهى یکسان شود، هم گمراه کننده است و هم فریبنده،آنان تلاش براى ایجاد یک مکتب فمینیستى خاص را رد مىکنند؛ چون معتقدند روش زنان براى درک خویش چند گانه و متنوع است و هویت زن از طریق یک رشته عوامل ادراک مىشود که بر یکدیگر تأثیر مىگذارند، مثل سن، قد، طبقه، نژاد و فرهنگ، که هیچ تلاشى براى کشاندن این عوامل تحت یک ایدئولوژى واحد ممکن نخواهد بود، در این دیدگاه هر فرهنگى براى مشکلات جامعه خود پاسخهایى بومى دارد که باید تنها در محدوده همان فرهنگ مورد ارزیابى قرار گیرد، لذا زنان در شرایط و مناطق مختلف، راههاى متفاوتى براى مقابله با پدر سالارى بایستى بیابند، برخى از روشنفکران این گروه بر حفظ ویژگىهاى زنانگى تأکید دارند و معتقدند که زن، نیازمند خانواده و برخوردارى از نعمت فرزند است، پست مدرنیسم علت فرودستى زنان را وجود رفتارهایى مىداند که از بدو تولد میان دختر و پسر تفاوت ایجاد مىکند از این رو، جامعه مطلوب را جامعهاى مىداند دو جنسیتى که تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمین شده باشد.
6 ـ فمینیسم اسلامى:ـ از اواخر قرن 19 میلادى، اندیشههاى زنگرایانه غربى توسط آثار مکتوب نویسندگان مسلمانِ آشنا به غرب، به کشورهاى اسلامى راه یافت، شاید کشور مصر اولین کشور اسلامى باشد که اندیشههاى فمینیستى به آن راه یافته باشد از مهمترین آثار زنپژوهى این دوره مىتوان به کتاب «المرأه والمرأه الجدیده»، نوشته«قاسم امین» اشاره کرد، وى سعى نمود بر اساس دیدگاه تجددگرایانه، به تفسیر و تأویل آموزههاى دینى بپردازد(21). کارى که امروزه بسیارى از فمینیستهاى اسلامى به آن مشغولند؛ یعنى بخش مهمى از تلاش خود را صرف مبارزه درون دینى براى حاکمیت نگاه زنگرایانه مىکند، فمینیسم اسلامى را در ابتدا، نویسندگان از ضرورت تندروستی زنان را به عنوان اولویت و حقوق زنان را در رتبه بعدى مطرح کردند، پدیده فمینیسم اسلامى که خود را داراى مبانى تئوریک خاصى مىداند و بر اساس یک جهانبینى تعریف شده به تحلیل دین و آموزههاى مىپردازد، و به دو دلیل قوت گرفت:
الف: بافت دینى و مذهبى جامعه که نگرشى خاص درباره زن دارد.
ب: نظام حکومت دینى که به مقتضاى آن حقوق اسلامى مانند حقوق جزایى، مدنى و سیاسى اعمال مىگردد؛ که اجراى این قوانین در نظام اجتماعى جنجال هایى را بین نگرش سنتى و نوین درباره مسائل زنان به وجود آورده است (22). مى توان گفت دروطن عزیز مان افغانستان فمینیسم اسلامى محصول مشترک روشنفکران داخل کشور و خارج کشور است برخى از تحلیلگران، از گروه سومى نیز به عنوان عناصر تشکیل دهنده فمینیسم اسلامى یاد مىکنند که شامل زنان متدین، و روشنفکران و متدین مىباشند که بیشتر آنان در حوزه عمل و اجرا با مسائل زنان آشنا شدند از این رو، آنان کمتر از پایگاه تئوریک به تحلیل مىپردازند بسیارى از آنان خود را فمینیست نمىنامند، بلکه معتقدند باید براى تضمین و ادامه نقش رهبرىِ اسلام، آن را با پیشرفتهاى زمانه هماهنگ ساخت، آنان از لحاظ گرایشات فکرى، بیشتر متمایل به نظریه تشابه حقوق زن و مرد هستند، این افراد خود را تکلیفگرا و شریعتمدار مىدانند و در بسیارى از مسائل به دنبال حکم فقیهى مىروند که با دیدگاه آنان سازگارتر است، آنان کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را ـ که از مهمترین دستاوردهاى فمینیسم قرن بیستم به شمار مىرود ـ در کلیت خود، سندى مترقیانه مىدانند که تنها در موارد جزئى، نیازمند اصلاح است، آنان اعتقاد محکمى به اسلام دارند، اما اعتقادشان از مرحله ذهنیت به یک برنامه راهبردى تبدیل نشده است به همین دلیل، آنان در حوزه اندیشه و عمل، به یک تعارض دچار شدهاند.
فمینیست اسلامى معتقد است براى مقابله با سکولار کردن جامعه و اسلام، مىبایست به اسلامى کردن مجددِ جامعه دست زد؛ چون خطرِ اصلى غرب براى جامعه اسلامى، فرهنگى است؛ نه سیاسى و اقتصادى، در این میان زنان نقشى اساسى دارند؛ چون حاملان اصلى فرهنگ تلقى مىشوند از این رو، حجاب فقط نشانه حجب و حیا نیست؛ بلکه نماد دفاع از اسلام، حفاظت از کیان خانواده و هویت اسلامى جوامع مسلمان است، فمینیست اسلامى در صدد حاضر نمودن زن در صحنه مسئولیتهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و ارائه الگویى از زن است که ضمن حفظ حریم عفاف، مانند مردان حضورى فعال در عرصه مسئولیتهاى اجتماعى و سیاسى پیدا کند، این آرمان و ایده آل طیف زنان مذهبى است؛ اما این که آیا واقعاً در عمل نیز بر این خط مشى رفتار کردهاند یا نه، را باید به دیده شک و تردید نگریست بیشتر فمینیستهاى اسلامى مباحث و نظریات خود را بر نسبیت فرهنگى استوار مىکنند؛ بدین معنا که هر جامعهاى براى حل مسائل و مشکلات خود، پاسخى بومى دارد که باید در قالب فضاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار گیرد، از این لحاظ مىتوان گفت که فمینیستهاى اسلامى، تا حدودى متأثر از نظریات پست مدرنیسم است، فمینیستهاى اسلامى داخل نیز درطرح دیدگاههاى خود، به نوعى متأثر از جریات خارج هستند؛ به طورى که مانند پل ارتباطى میان گروههاى فمینیستى خارج کشور با جامعه زنان داخل عمل مىکنند، فمینیست اسلامى، مرد سالارى را مسئله اساسى زنان در خانواده و اجتماع مىدانند؛ به سمت آرمانهاى تساوى طلبانه گام بر مىدارند؛ به تفاتهاى زن و مرد مسلمان در احکام اسلامى معترفند؛ مفاهیمى چون اومانیسم، سکولاریسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تعابیر متداول جهان غرب تشریح مىکنند و سعى دارند با ارائه برداشتهاى جدید از آیات قرآن، قرائتى از دین ارائه دهند که به الگوهاى شناخته شده غرب نزدیکتر باشد. /
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 28 تیر 1400 (07:32)
- گزارش تخلف مطلب