امروز جمعه 02 آذر 1403 http://mosim.cloob24.com
0
چکیده

رعایت حقوق اجتماعی شهروندان یکی از مطالبات اساسی متفکّران از حکومت‏ها بوده است و بی‏شک امام علی(ع) بیشترین عنایت را به رعایت حقوق انسانها در مقام عمل و نظر داشته‏اند. در این مقاله به رابطه بین حق و تکلیف از دیدگاه آن حضرت اشاره شده و سپس مبنای حقوق و تکالیف انسان مورد بررسی قرار گرفته و بعد از آن به انگیزه حکومت و سیاست از دیدگاه حضرت علی(ع) پرداخته شده است. پایبندی به اصول و ارزش‏های اخلاقی، تقید با احکام الهی، انتقادپذیری، منع از تملق و تشریفات، مشورت و احترام به فکر دیگران از موضوعات مطرح شده در این باره‏اند و در پایان به برخی از حقوق اقتصادی مانند آزادی تولید همراه با تأمین اجتماعی، رعایت عدالت در تقسیم بیت‏المال، توجه به قشر ضعیف و برخی دیگر از حقوق اجتماعی انسان نیز اشاره شده است.


نقش های اجتماعی

نقش اجتماعی را می‌توان فعالیتی دانست که در جامعه بر عهده فرد یا گروهی قرار دارد و چون آنچه را که در جامعه بر عهده فرد است انتظارات در دیگران بوجود می‌آورد, بنابراین در تعریفی دیگر نقش اجتماعی را به معنای انتظاراتی می‌دانند که باید دارند موقعیت یا پایگاه اجتماعی آنرا برآورده سازد.


نقش اجتماعی را به انواع زیر می‌توان تقسیم نمود:

· نقش محول

· نقش انتسابی

· نقش اکتسابی

نقش محول یا نقش مقرر شده نقشی است که براساس هنجارها و موازین موجود در یک جامعه به عهده فرد واگذار گردیده و بنابراین دیگر از وی ایفای آن نقش را انتظار دارند. مثلاً نقش محول یک معلم تدریس است که این کار طبق ضوابط و مقررات خاصی برعهده وی قرار داده شده است.

از نقش محول در مواردی که مربوط به خصوصیات فیزیکی فرد از قبیل سن , جنس ورنگ پوست می‌گردد و یا نتیجه عضویت وی در گروههای اضطراری مثلا ً , خانواده , طایفه , قوم , نژاد و غیره...می‌باشد, تحت اصطلاح نقش انتسابی یا نقش طبیعی می‌توان نام برد. بنابراین منظور از نقش انتسابی در حقیقت نقشی است که بطور طبیعی و یا بوسیله دیگران برای فرد تعیین گردیده و تغییردادن آنها خصوصاً در جوامع سنتی و کشاورزی و در مواردی نیز امکان ناپذیر است (مثل نقش اجتماعی افراد در نظامی کاستی).

نقش محقق و نقش اکتسابی که در پاره‌ای از آثار نویسندگان به خطا بصورت مفهومی واحد تلقی گردیده است نقش هایی هستند که فرد در بوجود آمدن آنها دخالت مستقیم دارد و بدین معنی که نقش اکتسابی نقشی است که فرد در مقابل نقشی که به وی تحمیل شده یا بر عهده وی قرار داده شده , برا ی خود بوجود آورده است مثلاًُ انتظاری که در جامعه سنتی از فرزند یک دهقان دارند, دنبال کردن شغل پدر یعنی پرداختن به کار کشت و کار است به سیاق و روش آباء و اجدادیش و حال چنانچه فرزند دهقانی راه و رسم آباء و اجدادی خود را به کناری نهاد و به جای بی شغل پدر را گرفتن به شهر آمده و کار دیگری غیر از کشاورزی برای خود دست و پا کند. این نقش جدید را "نقش اکتسابی " گویند. یعنی نقشی که آن فرزند دهقان با تکیه بر پشتکار و لیاقت کسب نموده است.

اما نقش محقق یا نقش تحقق یافته, نقش محولی است که بازیگر اجتماعی بنا به ذوق و سلیقه و ابتکار شخصی آنرا دگرگون نموده وبه شیوه‌ای که خود تمایل دارد آنرا به عمل در می‌آورد و بهمین دلیل آنرا نقش عملی فرد نیزگفته‌اند یعنی نقشی که عملاً ایفاء می‌شود. بعنوان مثال نقش محقق معلم روشی است که در تدریس بکار می‌برد و نحوه برخوردی است که با دانش آموزان دارد, معلم ممکن است در عین حالیکه در چهار چوب مقررات موجود به کار موظفش به پردازد, با بالا بردن سطح سواد دانش آموزانی که مشکلاتی در امر آموختن بعضی از مطالب دارند دایره فعالیت خود را از کلاس به خانواده دانش آموز گسترش داده و مشکلات دانش آموز را با اولیاء دبستان و اولیاء وی در میان گذاشته و شیوه و را ه حل های خاصی را برای جبران عقب ماندگی دانش آموزان ارائه دهد و یا خود در کلاس روشی در پیش گیرد که دانش آموزان ضعیف را بتدریج به سطح افراد متوسط ارتقاء دهد و... بنابراین هر کس می‌تواند نقش محول خود را به نحوی که خود مایل است و با تکیه بر ابتکار و ذوق خود به نقش محقق تبدیل کند.


نقش اجتماعی Social Role

اگر «پایگاه» موقعیت ویژه‌ای باشد که شخص در جامعه یا گروه به‌دست می‌آورد، «نقش»، نوعی رفتار است که با پایگاه‌ها یا شغل‌های خاص جامعه ارتباط پیدا می‌کند؛ برای مثال معلمی یک پایگاه است وقتی از معلم توقع دارند که خوش‌برخورد باشد، خوب سخن بگوید و...؛ این‌ها نقش‌های مورد انتظار از وی است. بنابراین نقش اجتماعی شامل رفتار، کردار، کار و وظیفه‌ای است که یک شخص در داخل یک گروه به عهده می‌گیرد.

نقش را به عنوان نوع رفتار اجتماعی یک فرد، که بر طبق الگوهای کلی اجتماعی و فرهنگی گروه صورت می‌گیرد، مانند نحوه پاسخ به انتظار دیگران، تعریف می‌کنند. بنابراین برای یک فرد، نقش اجتماعی تنسیق تعدادی از مدل‌های رفتاری است که در تعامل با یکدیگرند و بر محور یک کارکرد اجتماعی گرد هم می‌آیند.

لینتن نقش را هم‌چون «مجموع مدل‌های فرهنگی مرتبط با یک پایگاه معین، و در نتیجه در برگیرنده طرز تلقین‌ها، ارزش‌ها و رفتارهایی می‌داند که جامعه برای یک فرد و تمامی افراد پایگاه، تعریف می‌کند؛ از این رو نقش جنبه عاطفی و پویای یک پایگاه است.

از طریق جذب و خودسازی الگوهای کلی حیات اجتماعی به صورت کسب عادات و با یکپارچگی با مدل‌های غالب، فرد توانایی ایفای نقش معین و احراز وضعی مرتبط با این نقش را به دست می‌آورد. چنین فردی دیگر فاقد هویت نیست بلکه فردی است دارای «مقام و موقع» معین و دارای رفتارهای جا افتاده، که از طریق آن شخصیت وی در برابر وضع و شرایطی معین واکنش نشان می‌دهد و با آن انطباق می‌‌پذیرد.

بعضی از جامعه‌شناسان نقش‌های اجتماعی را تحت دو دسته کلی تقسیم‌بندی می‌کنند:

1) نقش گزیده یا اختیاری: که تعیین و انتخاب و اختیار آن با فرد یا گروه و سازمان است.

2) نقش واگذاری یا تحمیلی: که تعیین آن بر عهده فرد یا گروه و سازمان نیست، بلکه از سوی رأس هرم جامعه و شرایط و مقتضیات و الزامات آن، تفویض و ترسیم شده است.

در نقش گزیده یا اختیاری غالباً اراده آگاهانه صاحب نقش و در نقش تحمیلی اراده قاهر (حاکم) جامعه مؤثر است. گاهی افراد هر دو نقش را یکجا برعهده دارند؛ مثل نقش استاد برابر دانشجو، که می‌تواند مبتنی بر علم، نفوذ کلام و قدرت اخلاقی و معنوی او نیز باشد که شوق دانایی و علم‌آموزی دانشجو از نقش گزیده استاد نشأت می‌گیرد.


مشخصه‌های اصلی نقش‌های اجتماعی:

1) نقش‌های اجتماعی پدیده‌هایی نه فردی بلکه دقیقاً جمعی هستند؛

2) در هر جامعه و هر زمان گروه‌های اجتماعی نقش‌های ویژه‌ای بر عهده دراند. پویایی هر جامعه را می‌توان از دگرگونی نقش‌های آنان سنجید؛

3) هر نقش با انتظاری خاص از جانب دیگران همراه است و عدم ایفای درست آن نقش موجبات تعجب دیگران را فراهم می‌سازد؛

4) تعدد نقش‌های انسان در همه جوامع وجود داشته است؛ اما، جامعه جدید با تعدد مشاغل، برشمار نقش‌ها افزوده است؛

5) تنوع نقش‌ها امری طبیعی است و بر گوناگونی پایگاه‌های اجتماعی استوار است.


تعارض نقش‌ها:

ممکن است فردی دارای نقش‌های متعددی باشد که بین آن‌ها نوعی برخورد یا رویارویی پدید آید که اصطلاحاً تعارض نقش‌ها گویند؛ یعنی برخی نقش‌ها با برخی دیگر سازگاری ندارند، مثل استادی که به دلیل پرداختن به کار علمی، از نقش پدری‌اش غافل شود. برای اجتناب از آن، ایجاد سازگاری بین نقش‌ها ضروری است.


فشار نقش:

گاهی اتفاق می‌افتد که فرد در اجرای نقشی که از او انتظار می‌رود، به دلیل تعارض نقش‌ها و انتظاراتی که دیگران از او در قبال نقش دارند، دچار مشکل می‌شود. چنین وضعیتی را فشار نقش گویند. برای مثال دانش‌آموزان از معلم توقع رفتار دوستانه و رسمی دارند و همکاران معلم از او توقع رفتار دوستانه و غیر رسمی دارند، یا دانش‌آموزان از وی می‌خواهند که در نمره‌دادن سختگیری نکند ولی مدیر از وی می‌خواهد سختگیر باشد.



انواع نقش:

1) نقش محول (Ascribed Assigned Role):

به این معنا که نقش‌ها خارج از فرد و بدون مداخله اراده و تصمیم او به وی و بر حسب نوع ماهیت نقش دو حالت خود به خود و اندیشیده دارد. خود به خود مثل نقش خانوادگی مانند دختر، پسر، عمو و خاله؛ نقش اندیشیده مثل نمایندگی مجلس.

2) نقش محقق یا اکتسابی (Achiered Role):

نقشی که شخص با عزم، اراده و کوشش شخصی‌اش آن را به دست می‌آورد؛ مثل نقش زن و شوهر که پس از ازدواج آن را احراز می‌کنند.

امام علی(ع) در اندیشه و عمل در پانزده قرن پیش برای انسان حقوقی را به رسمیت می‏شناسد که جامعه بشری فقط بعضی از آنها را تاکنون توانسته است به رسمیت بشناسد و شاید پس از گذشت قرنها بتواند به آن دسترسی پیدا کند. در زمان ما اعلامیه جهانی حقوق بشر که مهمترین جلوه حقوق اجتماعی انسان در آن به چشم می‏خورد و پس از تحمل رنجهای فراوان و ریخته شدن خونهای بسیار به وجود آمده‏است، با ترفندهای مختلف قدرتهای بزرگ به ابزاری در جهت منافع آنان تبدیل شده است و در مقام عمل به صورت محدود و فقط در مواردی که ناگزیر هستند آن را می‏پذیرند.

در طول تاریخ پیوسته آشکار و نهان، حقوق اجتماعی انسان توسط حکام مورد تجاوز قرار گرفته و زیر دستان قربانی ستم و تجاوزکاری قدرت‏طلبان شده‏اند. در این میان، علی(ع) و حکومت او یک استثناست که بر خلاف سیر کلّی تاریخ گذشته، نه تنها حقوق اجتماعی انسانها را نادیده نگرفته، بلکه به خاطر رعایت حقوق بشر و اجرای عدالت، از سوی زیاده‏طلبان تهدید شده است. آن حضرت خود به این حقیقت اشاره کرده و می‏فرماید:

ملتها در طول تاریخ زندگی خود نگران ظلم و ستم زمامداران خود بوده‏اند، ولی من پیوسته نگران ظلم و ستم ملت به خود هستم.1

در این نوشتار سعی بر آن است که به جنبه‏هایی از موضعگیری امام علی در ارتباط با حقوق اجتماعی انسان که در اندیشه و عمل او متجلّی است، اشاره شود. در این خصوص توضیح عناوینی مانند مبنای حقوق و تکالیف انسان، رابطه حق و تکلیف و به ویژه حق و تکلیف اجتماعی، رابطه دولت و مردم و نظایر آنها با استفاده از بیانات آن حضرت می‏تواند در روشن شدن موضوع کارگشا باشد. سپس اشاره‏ای خواهیم داشت به انگیزه حکومت که اساس و ریشه تجاوز یا خودداری از تجاوز حکومت کنندگان به حقوق اجتماعی بشر است. در پایان، اصول سیاسی و اقتصادی حکومتی را که هدفش تأمین حقوق اجتماعی بشر است و نیز حقوقی را که آن حضرت رعایت آنها را حتی در شرایط استثنایی و بحرانی لازم می‏دانستند، مورد بررسی قرار می‏دهیم.

رابطه حق و تکلیف

از دید علی(ع)، حق و تکلیف به طور کلی با هم رابطه تنگاتنگ دارند و تحقق هیچیک بدون دیگری امکان ندارد. آن حضرت در این زمینه می‏فرماید:

محققا خدای سبحان برای من که ولایت بر شما دارم، حقّی بر شما و برای شما نیز حقّی مثل آن بر من قرار داده است. بنابراین، حق به هنگام توصیف و بیان از هر چیزی وسیعتر است و در عمل از هر چیزی باریکتر و محدودتر. هیچگاه به نفع کسی جاری نشود مگر آنکه به زیانش نیز جاری می‏گردد و هیچگاه به زیان کسی جریان نیابد جز آنکه به نفع او نیز جریان یابد. اگر برای کسی این امکان بود که حق تنها به نفع او، و نه به زیانش، جریان یابد، فقط برای خداست نه خلق خدا، که آن هم به خاطر قدرتی است که خداوند بر بندگان دارد و عدالت او در هرجا که حکمش جاری است،نمایان می‏باشد.

از نظر امیرالمؤمنین علی(ع) حقوق و تکالیف انسان با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند و جدایی آنها به هیچ وجه ممکن نیست. بنابراین، هیچکس نمی‏تواند در هیچ زمینه‏ای ادعای حق کند مگر اینکه به تناسب آن، به تکلیفی معادل نیز اذعان داشته باشد؛ چنانکه در هیچ موردی نمی‏توان کسی را مکلف به انجام کاری دانست جز آنکه حقی متناسب و متعادل با آن، برای او در نظر گرفت.

برای توضیح بیشتر می‏توان گفت که در درون جامعه، انسانها خود به خود و در آغاز، هیچگونه ولایت، اقتدار و اختیاری نسبت به هم ندارند و همه آزاد آفریده شده‏اند، ولی خدای متعال به منظور تنظیم روابط اجتماعی آنان و شکل گرفتن جامعه نمونه انسانی و اسلامی، اصول و قواعد کلی یک نظام اجتماعی را از طریق وحی به پیامبر خود بیان کرده است که تأمین کننده کلیه مصالح مادی و معنوی انسان و دربردارنده حقوق و تکالیف تک تک اعضای جامعه می‏باشد. این نظام ویژگیهایی دارد که در سطور آتی به برخی از آنها اشاره می‏کنیم.

نخستین ویژگی آن است که نظام اجتماعی و حقوقی حاکم بر جامعه بر اساس تأثیر و تأثرهای متقابلی که افراد در زندگی یکدیگر دارند و بر اساس عدل شکل می‏گیرد. پس ممکن نیست کسی بر کس دیگر یا بر صنف و گروه دیگر یا بر جامعه حقی پیدا کند جز آنکه متناسب با آن، در برابر آن فرد، گروه، صنف یا جامعه تکلیفی نیز پیدا خواهد کرد و بنابراین، هر حقی تکلیفی متناسب با خود ایجاب می‏کند و هر تکلیفی نیز حقی متناسب با خود.

برای نمونه به حقوق خانواده، نخستین واحد اجتماعی، اشاره می‏کنیم. زن و مرد قبل از ازدواج کاملاً آزاد هستند و در برابر یکدیگر تکلیفی ندارند و هیچیک نمی‏تواند از دیگری حقی را مطالبه کند، ولی با پیوند زناشویی وضع فرق می‏کند و چهار نوع حق و تکلیف در میان آن دو، جریان می‏یابد که عبارتند از: 1 ـ حق زن بر مرد مثل مهریه و نفقه؛2 ـ تکلیف مرد در برابر زن؛ 3 ـ حق مرد بر زن نظیر اطاعت و تمکین و 4 ـ تکلیف زن در برابر مرد.بنابراین، هیچیک نمی‏توانند به بهانه آزادی، تعهدات خانوادگی خود را زیر پا بگذارند. حقوق و تکالیف در واحدهای اجتماعی دیگر نیز به همین شکل که در خانواده مطرح شد، با هم رابطه دارند و همانند دو کودک همزاد با هم متولد می‏شوند. امیرالمؤمنین علی(ع) در این خصوص می‏فرمایند:

خداوند حقوقی را در جامعه برای افراد بر یکدیگر فرض کرده که با هم متعادلند و ارتباط وثیق دارند و هریک دیگری را ایجاب می‏کند و هیچیک بدون دیگری واجب نمی‏شود.3

مفهوم این سخن آن است که مثلاً در حقوق خانوادگی اگر مرد بر زن حقی دارد علتش آن است که زن هم بر مرد حقی دارد و اگر آن حق نبود، هیچگاه این حق هم تحقق نمی‏یافت. از دید آن حضرت، رابطه حق و تکلیف یک رابطه محکم و غیرقابل تفکیک و پرتوی از عدالت است و نمی‏تواند یک طرفه باشد.

حقوقدانان نیز بر این اعتقادند که هر قاعده حقوقی، همانند سکه، دو رویه دارد. از یک سو، حقی را برای یک طرف مشخص می‏کند و از سوی دیگر، دیگران را مکلف به رعایت آن حق می‏داند.یکی از حقوقدانان4 می‏گوید: حق از چهار عنصر ترکیب شده است که عبارتند از:1ـ اختصاص 2ـ تسلط 3ـ احترام دیگران به آن و 4 ـ حمایت قانون از آن.

بنابراین، اصولاً حق هرکسی چیزی است که تنها به او تعلق دارد و باید به او برسد و هیچ‏کسِ دیگر نمی‏باید به آن چشم داشته باشد.اگر دیگران و بقیه اعضای جامعه مکلف به رعایت حقوق افراد ذی‏حق نباشند، چه حقی باقی خواهد ماند؟! و اصولاً مگر ممکن است حقی برای کسی در نظر گرفت جز آنکه دیگران ملزم به رعایت آن باشند؟ بنابراین، با کمی دقت روشن می‏شود که حق هر کس بدون تکلیف دیگران امکان وجودی ندارد.

طبیعی است که علاوه بر وجود رابطه تنگاتنگ میان حقِّ صاحبان حق و تکلیفِ دیگران به رعایت حقِّ آنان، یک نوع مناسبت و توازن دیگر نیز وجود دارد، یعنی علاوه بر اینکه تکلیفی که دیگران نسبت به ما دارند دقیقا به اندازه حقی است که ما بر آنها داریم، نه بیشتر و نه کمتر، و تکلیفی که ما در برابر دیگران داریم متوازن حقی است که آنان بر ما دارند، رابطه دیگری بین حق و تکلیف وجود دارد که در ویژگی دوم به آن اشاره خواهیم کرد.

ویژگی دوم این است که نه تنها حقوق هر کس با تکالیف دیگران رابطه و توازن دارد، بلکه حقوق هر کس بر دیگران با تکالیفی که او در برابر دیگران دارد نیز رابطه و توازن دارد. ارتباط و توازن میان حق و تکلیف هر عضو نسبت به مجموعه و دیگران، در همه موارد حقوق و تکالیف اجتماعی افراد صادق است. در واقع، افراد در درون نهادهای اجتماعی و نیز در جامعه، یک نوع دادوستد دارند و نسبت به آن نهاد یا جامعه به همان مقدار که تکلیف و تعهد دارند، حق پیدا می‏کنند یا به مقداری که کار کنند مزد و پاداش می‏گیرند.

نتیجه روشنِ دیگری که از این سخن می‏گیریم آن است که هر عضوی از اعضای جامعه نسبت به جامعه و دیگران هم حق دارد و هم تکلیف، زیرا دیگران نیز در این جامعه صاحب حق هستند و او نیز همچنان که حق خود را مطالبه می‏کند، مکلف است حق دیگران را هم رعایت کند. نتیجه دیگر این است که حق و تکلیف هر عضوی از اعضای جامعه متعادل و متوازن خواهد بود یعنی هر عضوی نسبت به دیگران و جامعه آن مقدار حق پیدا می‏کند که نسبت به آن، احساس تکلیف و انجام وظیفه کند و هیچ معقول و منطقی نیست که کسانی بدون آنکه کوچکترین قدمی برای تحکیم پایه‏های نظام اجتماعی بردارند، از آن انتظار برخوردی مساوی داشته باشند.

ویژگی سوم این است که هر چند در تنظیم روابط اجتماعی و تعیین حق و تکلیف افراد، باید عدالت و توازن حاکم باشد، ولی مواردی نیز در جامعه وجود دارد که از این قاعده کلی مستثناست و نمی‏توان به بهانه عدالت، حق آنها را بر زندگی نادیده گرفت.مثلاً در مورد افراد پیر از کار افتاده یا علیل و بیمار که از کار و تلاش و اداره زندگی خود عاجزند، طبیعی است که به خاطر عجز و ناتوانی، تکلیفی در برابر جامعه ندارند، زیرا قدرت از شرایط عمومی تکلیف است، ولی مسلما از دید اسلام حق زندگی دارند و لازم است نیازها و ضروریات زندگی آنان تأمین شود.

رابطه دولت و مردم

در طول تاریخ، قدرتمندان حق و تکلیف میان خود و مردم را یک طرفه تفسیر می‏کردند و مردم را تنها مکلف به اطاعت و فرمانبرداری از خود می‏دانستند بدون آنکه حقوق انسانی آنها را رعایت کنند یا اصولاً حقوقی برایشان قائل شوند. در بسیاری از موارد نیز ادعای خدایی داشتند و خود را رب و صاحب اختیار و اقتدار می‏دانستند، چنانکه قرآن از فرعون نقل می‏کند: «اَنَا رَبُّکُمُ الاَعْلَی6» و از نمرود نقل می‏کند: «اَنَا اُحْیِی وَ اُمِیتُ»..

امروزه نیز به شکلهای دیگر این زیاده‏خواهی انجام می‏گیرد، ولی از دید امام علی(ع) رابطه حق و تکلیف در همه جا به ویژه در مورد حق و تکلیف دولت و ملت و والی و رعیت نسبت به یکدیگر رابطه‏ای غیرقابل تفکیک است. اصولاً نظر اصلی آن حضرت در طرح رابطه حق و تکلیف، تبیین حق و تکلیف دولت و ملّت نسبت به هم بوده است. بنابراین، در یک دید کلی هر دولتی اگر حقی بر مردمش دارد، این حق به دلیل تکلیف و تعهداتی است که در برابر مردم دارد و باید نسبت به آن پایبند باشد.متقابلاً مردم هم که بر دولت حق دارند امکان ندارد در برابر دولت بدون تکلیف و تعهد باشند. و نباید به بهانه آزادی، از تکلیف و تعهدات خود در برابر دولت و حکومت تغافل ورزند.

رعایت حقوق و تکالیف متقابل حکومت و مردم به لحاظ آثار گسترده‏تر و نتایج فراگیرتری که دارد، از حساسیت و اهمیت بسیار بالاتری برخوردار خواهد بود.بدین سبب، حضرت در بیانات خود بر حقوق متقابل مردم و حکومت تأکید می‏کند:

از بین این حقوق، بزرگترین حقّی که خدای سبحان فرض کرده، حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است. این حقوق را خداوند برای هریک بر دیگری فرض کرده است تا نظام انس و همزیستی مودّت‏آمیز آنها و منشأ عزت و اقتدار دینشان باشد. پس هیچگاه مردم به صلاح و سداد نگروند جز آنکه حکام و زمامدارانشان صالح باشند و هیچگاه حکام صالح نباشند مگر آنکه مردم در طریق اعتدال و استقامت گام بردارند. پس هرگاه مردم، حق حکام را و حکام، حق مردم را رعایت کنند، حق در میانشان عزّت یابد و راه و روشهای دین برقرار و آثار و علائم عدل استوار شود و سنن و آداب بر اساس آن جریان یابد و در این صورت می‏توان به بقا و دوام دولت دل بست و دشمن را مأیوس کرد. برعکس، هرگاه مردم بر حاکم غالب شوند یا حاکم به مردم ستم کند، شکاف و اختلاف در جامعه پیدا می‏شود، ظلم و ستم آشکار می‏گردد، دین بازیچه هوا و هوس می‏شود، احکام خدا تعطیل می‏گردد و بیماریهای روانی رو به فزونی می‏رود تا آنجا که کسی نگران تعطیل شدن حقی یا رواج باطلی در جامعه نخواهد بود و در اینجاست که نیکان ذلّت و بدکاران عزّت یابند و خداوند نتایج سوء این جریان را دامنگیر مردم کند. پس بر شما باد که در این مسیربه نصیحت و خیرخواهی یکدیگر همت کنید و به خوبی با یکدیگر همکاری نمایید.

در این مورد مرحوم شهید مطهری در دفاع از دین اسلام و پایبندی آن به حقوق مردم، و در جواب تفکری که قائل به رابطه تصنعی میان اعتقاد به خدا و سلب حاکمیت توده مردم است، می‏فرماید:

اندیشه‏ای خطرناک و گمراه کننده در قرون جدید میان بعضی از دانشمندان اروپایی پدید آمد که در گرایش گروهی به ماتریالیسم سهم بسزایی دارد و آن اینکه نوعی ارتباط تصنّعی میان ایمان و اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حق حاکمیّت توده مردم از طرف دیگر بر قرار شد. مسئولیت در برابر خدا مستلزم عدم مسئولیت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشین حق الناس گشت. ایمان و اعتقاد به ذات احدیّت که جهان را به حق و به عدل برپا ساخته است، به جای اینکه زیربنا و پشتوانه اندیشه حقوق ذاتی و فطری تلقّی شود، ضد و منافی آن شناخته شد و بالطبع حق حاکمیت ملی مساوی شد با بی‏خدایی.

از نظر اسلام، درست امر بر عکس آن اندیشه است. در نهج‏البلاغه که اکنون موضوع بحث ماست با آنکه این کتاب مقدس قبل از هرچیز کتاب توحید و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم می‏خورد، از حقوق واقعی توده مردم و موقعیت شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و اینکه مقام واقعی حکمران امانتداری و نگهبانی حقوق مردم است غفلت نشده بلکه سخت بدان توجه شده است.

بنابراین، بزرگترین و مهمترین حقوق اجتماعی، قوانینی است که تنظیم روابط میان دولت و مردم را هدف قرار می‏دهد.اگر دولت و مردم به آنها پایبند باشند و در اجرای آن قوانین تعاون و همکاری کنند آثار مثبت زیادی به بار خواهد آورد و برعکس، اگر به جای تعاون و همکاری، به حق یکدیگر تجاوز و از حق، سرپیچی کنند آثار منفی و خرابیها و ویرانیهای فراوانی بر آن بار خواهد شد.

مبنای حقوق و تکالیف انسان

سخنان امام در مورد مبنای کلی حقوق و تکالیف انسان در نظام سیاسی اسلام، بر چند نکته اساسی تأکید دارد.

نخستین و عمده‏ترین مطلب به رابطه میان خالق و خلق مربوط می‏شود. بدیهی است رابطه میان خالق و خلق به شکلی است که هیچ نمونه و مثالی نمی‏توان برایش پیدا کرد و از دیدگاه امام(ع)، این همان است که مبنا و اساس حقوق و تکالیف انسان می‏باشد. سخن امام در جملاتی مثل «فَقَدْ جَعَلَ اللّهُ سُبْحَانَهُ لِیَ عَلَیْکُمْ حَقَا بِوِلاَیَهِ اَمْرِکُمْ وَلَکُمْ عَلَی مِنَ الحَقِّ مِثْلَ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ» وَ «لکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ اَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَائَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَهَ الثَّوَابِ»10 و: «ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقا افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأً»11 و «اَعْظَمَ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیِّهِ وَ حَقُّ الرَّعِیَهِ عَلَی الْوَالِی»12 و موارد متعدد دیگر همگی نشان از این حقیقت دارد که آن حضرت، خدا را اساس و منشأ هر چیز و اراده او را سرچشمه هر حق و تکلیف می‏داند و حق قانونگذاری را منحصر در وی می‏شمارد. از دیدگاه آن حضرت، انحصار حق قانونگذاری برای خداوند به این علت است که خداوند بر همه شئون زندگی انسان تسلط کامل دارد و مرگ و زندگی، سلامت و بیماری و همه‏چیز انسان در اختیار و تحت سلطه اوست. امام در جمله: «لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ»13 به این حقیقت اشاره می‏کند. نتیجه این طرز فکر آن است که جز خدا هیچ‏کس بر کس دیگری اقتدار و تسلط ندارد. اسلام با این طرز فکر بیش از نظام دموکراسی آزادی افراد را تأمین و حفظ می‏کند، زیرا در نظام دموکراسی گرچه اکثریت، حاکم و آزادند ولی در هر حال، اقلیّت در بند اکثریت‏اند، همانطوری که در نظام دیکتاتوری اکثریت در بند اقلیت‏اند، ولی در اسلام همه بنده خدا هستند و حتی حاکم اسلام نیز تنها نقش اجرای قانون خدا را دارد و خود او همانند دیگران باید مطیع قانون خدا باشد.

دوم آنکه، اگرچه کسانی در طول تاریخ به خاطر قدرتی که پیدا کرده و بر جامعه تسلط یافته‏اند، خود را مستحق اطاعت دیگران دانسته و مردم را به اطاعت خود فراخوانده‏اند، اما امام به پیروی از قرآن این حقیقت را به مردم تعلیم می‏دهد که قدرت خدا از همه قدرتها بالاتر است و قدرت همه قدرتمندان در برابر قدرتِ نامحدود الهی چیزی به حساب نمی‏آید. بنابراین، اگر قدرت، ملاک اقتدار و اختیار و ربوبیت شخص قدرتمند و اطاعت دیگران است، باید بدانیم که قدرت خدا از همه بالاتر است و فقط باید از او اطاعت کنیم. بنابراین، نه‏تنها هیچ انسانی نباید سرسپرده کس دیگری جز خداوند بشود، بلکه همه قدرتمندان نیز خود باید مطیع خدا باشند که از همه برتر است.

سوم آنکه هر کس هر قدرت و مقامی دارد در اصل از خداست و هیچ استقلالی در آن ندارد.هر عزتی از خداست و او هر کس را بخواهد عزیز و هر کس را بخواهد ذلیل می‏کند.

رابطه انسان با خدا

مطلب دیگری که می‏توان به عنوان مبنای حقوقی دیگری از سخنان امام استفاده کرد، این است که ما انسانها فقط در برابر خدا مکلف هستیم و علی‏رغم اینکه در همه موارد، حق و تکلیف رابطه ناگسستنی باهم دارند، ولی در مورد رابطه انسان با خدا وضع کاملاً متفاوت است.

در توضیح سخن فوق باید بگوییم، هنگامی که رابطه اعضای جامعه و انسانها را با هم می‏سنجیم ملاحظه می‏کنیم که رابطه آنها طرفینی است و هیچ کس اقتدار و قدرتی ندارد و نمی‏تواند نسبت به دیگری صرفا و بدون آنکه خود را در برابر او مکلف بداند، ادعای حقی داشته باشد. ولی رابطه انسان با خدا یک طرفه است و انسان در برابر خدا باید مطیع و منقاد باشد و فقط در برابر او تکلیف دارد و حقی بر او ندارد.

علت این تفاوت تشریعی، به رابطه منحصر به فرد میان خلق و خالق در جهان تکوین مربوط می‏شود. رابطه تکوینی و واقعی بین خلق و خالق به شکل تأثیر یک‏طرفه است. خالق کاملترین تأثیر را در آفرینش انسان عاقل دارد، ولی‏متقابلاً مخلوق و از آن جمله انسان قادر نیست کمترین تأثیر را نسبت به خدای متعال داشته باشد. بر این اساس است که عقل، حکم به وجوب اطاعت مخلوق از خالق می‏کند. در چنین فرضی به حکم عقل، انسانها تنها مکلف به اطاعت از خدا هستند و هیچ ملاک و مبنا و زمینه‏ای را نمی‏توان یافت که بر اساس آن بگوییم انسان بر خدا حق دارد.

مع‏الوصف، خدای متعال بر انسان تفضّل دارد و حقوقی را برای وی در نظر گرفته و به او این حق را داده است که نیازهای گوناگون خود را تأمین کند.سخن فوق به این معنا است که احکام الهی در نظام سیاسی اسلام بر اساس تأمین مصالح و دفع مفاسد واقعی زندگی خود انسان شکل می‏گیرد و فلسفه احکام الهی، تأمین مصالح و دفع مفاسد از انسان است.خداوند به هنگام تشریع احکام، همه نیازهای غذایی، غریزی، عاطفی، جنسی، روحی، جسمی، فکری و غیره را در نظر داشته و تأمین مصالح مادی و معنوی و فردی و اجتماعیِ وی را نیز تضمین کرده است.بنابراین، مبنای احکام الهی مصالح و مفاسد زندگی خود انسان است، هرچند که عقل با قطع نظر از مصالح و مفاسد نیز اطاعت از فرامین خدای متعال را لازم می‏داند.

سرچشمه حقوق اجتماعی انسان

نکته مهم دیگر این است که بر اساس بینش توحیدی، مبنا و اساس حقوق و تکالیف اجتماعیِ انسان نیز حق الهی است، یعنی منهای حق الهی بر انسان، هیچ‏کس هیچ حقی بر دیگری ندارد و تنها خداوند است که حق دارد به انسانها بگوید نسبت به یکدیگر چگونه عمل کنند و چه حقوق و تکالیف متقابلی دارند.از این دیدگاه، اساس شکل‏گیری نظام اجتماعی، حقوق الهی است و اوست که حق دارد روابط اجتماعی ما را تنظیم کند. اولاً و بالذات، اختیار، اقتدار، ولایت و ربوبیت تنها و تنها مخصوص اوست و حق قانونگذاری و فرماندهی به او تعلق دارد.اگر از این زاویه به تکالیف و حقوق اجتماعی بنگریم، نتیجه می‏گیریم تکالیفی که انسانها در برابر یکدیگر دارند، در واقع شعبه‏ای از همان تکالیفی است که در برابر خدا دارند و در برابر خداوند متعال نسبت به تکالیف اجتماعی خود مسئول خواهند بود.

امام و انگیزه حکومت در نظر و عمل

در حالی که در طول تاریخ، افراد به انگیزه توسعه قدرت و ثروت دست به جنایات هولناکی زده و با خونریزیهای بسیار و زیرپاگذاشتن حقوق انسانها خود را بر گرده مردم سوار کرده‏اند و اساس حکومتشان بر تهدید و ایجاد هراس در دل مردم و استکبار و خود محوری بوده است و از تملق گویی و ستایش بی‏اساس دیگران لذت می‏بردند و خود را محور و سرچشمه هر قانونی می‏دیدند و همه را به اطاعت از خواسته‏ها و هواهای نفسانی خود فرامی‏خواندند، امام علی(ع) به شکل زیبایی انگیزه مقدس و الهی خود را در نظر بیان می‏کند و در عمل و حکومت خود به آن پایبند است. انگیزه آن حضرت در حکومت یک انگیزه صددرصد انسانی و الهی است که در اینجا به مواردی از سخنان و تصمیمات و روش حکومتی ایشان اشاره می‏کنیم. امام در جایی می‏فرمایند:

اللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ‏یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنّا مُنَافَسَهً فِی سُلْطانٍ وَ لاالْتِمَاسِ شَی‏ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلکِن لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الاِصْلاَحَ فِی بِلاَدِکَ فَیَأمَنُ المَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ؛14

بارالها! تو می‏دانی که انگیزه ما در تشکیل حکومت قدرت‏طلبی یا درخواست چیزی از متاع دنیا نیست، بلکه می‏خواهیم نشانه‏های دین تو را سر جای خود برگردانیم و به اصلاح جامعه همّت گماریم تا بندگان ستمدیده تو در امان باشند.

امام تصریح می‏کند که تنها انگیزه‏اش حاکم ساختن دین خدا، اصلاح امور مردم و تأمین امنیت بندگان مظلوم خدا در برابر ستمکاران است. در واقع، حاکمیت دین خدا

همان حاکمیت عدالت است، چنانکه قرآن می‏فرماید:

لَقدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَیِّنَاتِ وَ اَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ المِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».15

ما پیامبران خود را همراه با معجزات فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به قسط و عدالت زندگی کنند.

از آنجا که انگیزه آن حضرت کسب قدرت نبود، هنگامی که پس از وفات پیامبر اکرم (ص) اوضاع دگرگون شد و شرایط حاکمیت ایشان از بین رفت، علی‏رغم آنکه خلافت حق الهی آن حضرت بود و پیامبر اکرم وی را به عنوان جانشین خود از سوی خدا معرفی کرده بود و با اینکه قدرت شمشیر او زبانزد عام و خاص بود، حاضر نشد با شمشیر حق خود را مطالبه کند و برای حفظ وحدت مسلمانها در خانه نشست.آن حضرت در این مورد می‏فرماید:

لَنا حَقٌ، فَاِنْ اُعْطِیناهُ، وَاِلاَّ رَکَبْنَا اَعْجَازَ الاِبِلِ وَ اِنْ طَال السَّری.16

برای ما حقی است و اگر حکومت که حق ما است به ما داده نشود همانند بردگان بر پشت شتر سوار می‏شویم.

هرچند حکومت مشروعیت خود را از خدا می‏گیرد، ولی آن حضرت در کنار مشروعیت الهی مقبولیت مردمی را نیز شرط حکومت دانسته است.از دیدگاه ایشان، باید قبلاً شرایط فکری، روحی، اعتقادی، اخلاقی و فرهنگی در مردم فراهم شود تا به میل خود، خواهان حق و حکومت الهی باشند و در این مورد نمی‏توان بر شمشیر تکیه کرد. امام در جای دیگری می‏فرماید:

آگاه باش قسم به آنکه دانه را شکافت و انسان را بیافریند، اگر حضور این مردم نبود و با وجود اعوان و انصار حجّت بر من تمام نشده بود و اگر خداوند با علما پیمان نبسته بود که در برابر پرخوری ستمکار و رنج و درد گرسنگی مظلوم سکوت نکنند، افسار خلافت را بر گردنش می‏انداختم و همانند گذشته از آن کنار می‏کشیدم و می‏دیدید که دنیای شما در نظر من ارزش عطسه بز را همم ندارد.17

در اینجا نیز انگیزه حضرت در به دست گرفتن زمام حکومت، دفاع از مظلوم در برابر ظالم و گرفتن حق مظلوم از ستمگر ذکر شده است.اگر یار و یاوری وجود داشته باشد باید حق مظلوم را گرفت و دست ردّ بر سینه ستمگر زد و این عهدی است که خدا با علما دارد که اگر از ضعفا و ستمدیدگان حمایت نکنند در پیشگاه خدا مسئول خواهند بود.

در جای دیگری از ابن‏عباس نقل است که:

در حالی که امام شخصا کفش پاره خود را تعمیر می‏کرد، خدمتش رسیدم. رو به من کرد و پرسید: این کفش چقدر می‏ارزد؟ در پاسخ او گفتم: ارزشی ندارد. امام فرمود: به خدا قسم! این کفش کهنه نزد من از فرماندهی بر شما محبوبتر است مگر آنکه بتوانم حقی را زنده کنم یا باطلی را بمیرانم.

امام پس از دستیابی به حکومت، نسبت به شعارهایی که قبل از دستیابی به آن، مطرح کرده بود وفادار ماند. هر چند که خود او قربانی عدالتش گردید، ولی پایبندی‏اش سبب شد که پس از گذشت پانزده قرن از زمان حکومت او، امروزه نه‏تنها شیعیان که همه مسلمانان روشن‏ضمیر و حتی روشنفکران غیرمسلمان، روش حکومتی او را به عنوان یک الگوی حکومتیِ برتر در دنیا مطرح کنند.

باید توجه داشت همانقدر که اینگونه تبلیغات و تکیه بر روش حکومتی علی(ع) توانسته است در پیروزی مسلمانها نقش چشمگیری داشته باشد، مسلّما حساسیّت جامعه را نسبت به وضع اقتصادی کارگزاران حکومتی و برخورد سیاسی آنان برانگیخته است.این نگرانی به شکل محسوسی در جامعه وجود دارد که اگر بعضی از کارگزاران و مسئولان حکومتی، خود را تافته‏ای جدابافته به حساب آورند و مراقب ریخت‏وپاش‏های زندگی خود نباشند، به همان اندازه که این تبلیغات در جذب مردم نقش داشته است، متقابلاً و به صورت معکوس در دفع آنان و پشت کردنشان به این نظام نقش خواهد داشت.
تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه